نجاح
[نَ] (ع اِمص) پیروزی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) فیروزی (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات) (مهذب الاسما) کامیابی کامروائی ظفر فوز (یادداشت مؤلف) : سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 295 ) بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را چو عقل مایهء عونی چو بخت اصل نجاح مسعودسعد || رستگاری (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (مهذب الاسما) نجات رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود (|| مص) پیروز شدن نجح (از منتهی الارب ||) برآمدن حاجت (از منتهی الارب) روایی حاجت (غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) به حاجت رسیدن (فرهنگ نظام) روا شدن حاجت (تاج المصادر بیهقی) : در طلب رفو این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت و به نجاحِ مقصود و به حصول مطلوب موصول نشد (ترجمهء تاریخ یمینی 156 ) و همه به نجاحِ مطلوب و رواج مرغوب رسیده (ترجمهء تاریخ یمینی 337 ||) آسان گردیدن کار (از منتهی الارب) آسان شدن (فرهنگ نظام).