نایافته
[تَ / تِ] (ن مف مرکب، ق مرکب)نیافته به دست نیاورده تحصیل نکرده : به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگاسدی آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته (تاریخ بیهقی ص 104 ) هر در که در او نیاز بینی نایافته به چو باز بینینظامی - نایافته بخش؛ بی نصیب بی بهره : ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش ||؟ معدوم نایاب غیرموجود : فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد (قابوسنامه) نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکندنظامی موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش (خواجه رشیدالدین وزیر غازان) - امثال: سنگ بِهْ از گوهر نایافته، نظیر: نخودچی بِهْ از هیچی.