نایاب
(ن مف مرکب) چیزی که بغایت کم یافته شود (آنندراج) نادر کمیاب چیزی که یافت نشود چیزی که میسر نگردد و موجود نشود چیزی که قابل یافتن نباشد (ناظم الاطباء) یافت ناشدنی : دو چشم مرد را از کام نایاب گهی بی خواب دارد گاه پرآب (ویس و رامین) با سخا و کرم تو به جهان هست نایاب چو سیمرغ فقیرسوزنی نیست در ایام چیزی از وفا نایاب تر کیمیا شد اهل بل کز کیمیا نایاب ترخاقانی امید وفا دارم هیهات که امروز در گوهر آدم بُوَد این گوهر نایابخاقانی ترا پهلوی فربه نیست نایاب که داری بر یکی پهلو دو قصابنظامی حرص تست اینکه همه چیز ترا نایاب است آز کم کن تو که نرخ همه ارزان گردد کمال اسماعیل جان کم است آن صورت بیتاب را رو بجو آن گوهر نایاب رامولوی جنس نایابی به این خواری به عالم کس ندید در چنین قحط وفا نرخ وفا ارزان نشد کلیم (از آنندراج) زاهد ز می ناب نخواهیم گذشت زین گوهر نایاب نخواهیم گذشت میرزا ابراهیم.