نان در انبان
[دَ اَمْ] (ص مرکب) مسافر عازم سفر آنکه به عزم سفر نان در انبان گذاشته و توشهء راه برداشته است : منهیان ربع مسکون ز آبروی عدل تو فتنه را پنجاه ساله نان در انبان یافتهانوری بخل و کین را نان در انبان یافته 1 کاتب بلخی - نان در انبان داشتن؛ توشهء راه فراهم داشتن و عازم سفر بودن - نان در انبان کسی نهادن؛ او را تهیهء اسباب سفر و تکلیف غربت کردن (آنندراج) او را روانه کردن عذرش را خواستن طردش کردن : نشستم تا همی خوانم نهادی روَم چون نان در انبانم نهادینظامی - نان در انبان گذاشتن یا نهادن؛ سامان سفر کردن مسافر شدن (آنندراج) کنایه از مسافرت کردن (برهان قاطع) سفر کردن مسافرت نمودن آمادهء سفر گشتن (ناظم الاطباء) - نان در انبان یافتن؛ موجود یافتن اسباب معاش (آنندراج) و رجوع به معنی نخستین شود.