نامه
2) (= مراسله) (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) مکتوب )« نامه » کردی ،« نام » 1) (= کتاب) مأخوذ از )« نامک » [مَ / مِ] (اِ) پهلوی قرطاس قرطس (منتهی الارب) کتابت (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) کاغذی که به نام کسی نوشته شود (فرهنگ نظام) نوشته مکتوب رقعه تعلیقه خط کتابت (ناظم الاطباء) مراسله مرقومه (لغات فرهنگستان) رقیمه کاغذ که به کسی نویسند : سخن نیز نشنید و نامه نخواند مرا پیش تختش به پایان نشاندفردوسی سر نامه بود از نخست آفرین ز دادار بر شهریار زمینفردوسی فرستاده آمد چو باد دمان رسانید نامه برِ پهلوانفردوسی نامهء نانوشته برخوانَد خاطر پاک او به روز هزارفرخی نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگانفرخی همچو نوباوه برنهد بر چشم نامهء او خلیفهء بغدادفرخی خواجه گفت: هنوز چیزی نشده است نامه ها نوشت به انکار وی و ملامت (تاریخ بیهقی ص 294 ) نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرا بخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم (تاریخ بیهقی ص 379 ) چو دیر آیدت پاسخ نامه باز بدان کاوفتاده ست کاری درازاسدی به نامه درشتی فراوان مگوی که تنگی دل شاه دانند از اویاسدی نیست بر عقل میر هیچ دلیل راهبرتر ز نامه های دبیرناصرخسرو اینک پدرْت نامهء چرخست سوی تو مر فعل چرخ را جز از این نامه برمخوان ناصرخسرو دل تو نامهء عقل و سخنْت عنوان است بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را ناصرخسرو نامه نوشتم به خون دیده ولیکن هیچ نماند ز خون دیدهء گریانبوالفرج تو باز به صحبت من ای جان جهان چون نامه دوروئی و چو خامه دوزبان عبدالواسع آن روز که جان نامهء عشق تو بخواند دل دست ز جان بشست و دامن بفشاند انوری چون سوی تو نامه ای نویسم ز نخست یا از پی قاصدی کمر بندم چستخاقانی این سربه مهر نامه به آن دلستان رسان کس را خبر مکن که کجا می فرستمت خاقانی هر نقطه که از نوک خامهء او بر دیباچهء نامه می چکید خالی بود بر روی فضل (ترجمهء تاریخ یمینی ص 236 ) دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند کمال اسماعیل وصول نامهء فتح و فروغ روی ظفر به پیک تیر و رخ تیغ خونفشان باشد اثیر اومانی مهر از سر نامه برگرفتم گفتی که سر گلابدان استسعدی گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست گر نامه رد کنند گناه رسول نیستسعدی نامه سهل است نوشتن به تو لیکن ترسم که تو آن نامه نخوانی که در آن نام من است اوحدی آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتیحافظ صد نامه فرستادم و آن پیک سواران پیکی ندوانید و پیامی نفرستادحافظ ما چو دوریم از درت آخر گهی نامه ای بنویس و پیغامی بدهشاهی چون محرم رازی به جهان یافت نشد با نامه و خامه درد دل می گویمجامی چون ز سوز دل خود نامه نویسیم به یار الف آه بود نامهء پیچیدهء ما مشفقی تاجیکستانی کرده تحریر غمت در نامه هر جا مشفقی خامهء او همچو نی در نالهء زار آمده ست مشفقی ز بس در نامه شرح آرزومندی رقم کردم قلم شد سرگران از نامهء مهر و وفای من مشفقی چون قلم سوختی از آتش دل نامهء من اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ هلالی در فراقت مینویسم نامه و از دست من خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند فیضی آنکه صد نامهء ما دید و جوابی ننوشت سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت نظیری در وصالی که شود زود میسر مزه نیست چند روزی بمیان نامه و پیغام خوش است طالب من که باشم کز چو من بیقدر یاد آورده ای نامه از رشک همین معنی به خود پیچیده است کلیم تا رفت بدو نامهء ننوشته فرستم یعنی که ز هجران توام دیده سفید است کلیم بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران آنکه میدارد دریغ از عاشقان پیغام را صائب قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامهء ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت صائب ز هر کس نامه ای آید زند چون شاخ گل بر سر همین آن سنگدل مکتوب ما را پاره می سازد صائب که نامهء من مسکین برد به سلطانی که ره به بام ندارد کبوتر حرمش عاشق اصفهانی نامهء ما را اگر از ننگ نتوانی گرفت میتوان از عجز قاصد یافتن پیغام ماعاشق قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق حیف از زبان که بال کبوتر نمیشود امینی شاملو تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند فروغی آخر سر ما را به مکافات بریدند در نامهء او بس که سر خامه بریدیمفروغی پیک دلاَرام دی درآمدم از در نامه ای آورد سربه مهر ز دلبرقاآنی چون شرح اشتیاق نویسم که نامه را شوید سرشک و گریه امانم نمی دهد دهقان سامانی چگونه نامه توانم نوشت بر محبوب که اشک دیدهء من شستشو کند مکتوب دهقان ز شیرین بر زبانش نام هم نیست سزای نامه و پیغام هم نیستوصال فرستی نامه ای همراه او نیز عباراتی سراسر شکوه آمیزوصال به افسون رای خسرو را بر آن داشت که می باید به شیرین نامه بنگاشتوصال هزار نامه نوشتی به دیگران ز وفا به نام ما ننهادی به کاغذی قلمی طایر شیرازی برای آنکه از شوق ار نمیرم میرم از غیرت جواب نامه ام را از خط اغیار بنویسدطایر ز سوز عشق هرگه می نویسم نامه دلبر را فتد از نامه ام آتش پر و بال کبوتر را طایر در انتظار تو مرغی گر از سرم گذرد ز جا جهم که مگر نامه ای رسید از تو لسانی بگیر از دست قاصد نامه ای را گر نمی خوانی ندارد گرچه واکردن بهم پیچیدنی دارد راقم صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی این هم که جوابی ننویسند جوابی است راغب تبریزی نشان یافتن صد هزار مضمون است نخوانده نامهء ما را چو دوست پاره کند جعفر ساوه ای جواب نامه ای از بس ز جانان دیر می آید جوان گر می رود قاصد به کویش پیر می آید معلوم شبستری بسی خشنود می آید بسویم قاصدش گویا که غیر از نامه حرفی از زبان یار هم دارد میلی چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم نخست از رشک مرغ نامه بر را بال بربندم عذری خواهی ای قاصد اگر نامهء تو خوانده شود به که پیشش بنهی نامه و نامم نبری محمد میرک صالح مبادا سیل اشکم محو سازد حرفی از نامه به دستی نامه از قاصد به دستی چشم تر گیرم هدایت ز شوق آن خط مشکین چو مهر از نامه برگیرم اگر صد بار خوانم تا به پایانش ز سر گیرم هدایت درد دل را حالیا در نامه می پیچم که کاش دل به درد آید ترا بر حال غم انگیز ما ممتاز تو قاصد ار نفرستی و نامه ننویسی از این طرف که منم راه کاروان باز است قاسمی رسید قاصدم از پیش یار و میگوید گرفت نامه و از هم درید و هیچ نگفت؟ خرم آن دم که ز در قاصد دلدار آید نامه ناخوانده هنوز از عقبش یار آید؟ از برای نامهء ما قاصدی در کار نیست کاروان اشک ما منزل به منزل میرود؟ ندارد نامه ای قاصد به کف اما ز کوی او بسی خرسند می آید ندانم چیست پیغامش؟ احوال ما ز حوصلهء نامه بیش بود برخی از آن به بال کبوتر نوشته ایم؟ نامهء من میرود نزدیک دوست کاشکی من نامهء خود بودمی؟ مردم دیده به پای قلم افتد هر دم که مرا نقطهء حرفی کن و با نامه فرست؟ منت از بال کبوتر نکشم ای صیاد خودبخود نامهء من شوق پریدن دارد||؟ کتاب، همچون شاهنامه و فرس نامه و بازنامه و امثال آن (برهان قاطع) کتاب (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) هر نوشته و کتاب مثل شاهنامه و مرزبان نامه (فرهنگ نظام) صحیفه (مهذب الاسماء) کتاب صحیفه (السامی) سفر قط (ترجمان القرآن) سفر طرس (دهار) ذبر کتاب قط ملیکه لسان مُلَظَّه صحیفه (منتهی الارب) : سرانجام آغاز این نامه کرد جوان بود چون سی و سه ساله مرد بوشکور بگویش که من نامهء نغزناک( 3) فرازآوریدستم از مغز پاکبوشکور بدین نامه من دست کردم دراز به نام شهنشاه گردن فرازفردوسی یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدان اندرون داستانفردوسی نبیند کسی نامهء پارسی نوشته به ابیات صد بار سی فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2477 ) باغ چون مجلس کسری شده پر حور و پری راغ چون نامهء مانی شده پر نقش و صور فرخی نامهء مانی با نامهء تو ژاژ است شعر خوارزمی با شعر تو لامانیفرخی گویند نخستین سخن از نامهء پازند آن است که با مردم بداصل مپیوندلبیبی نامهء شاهان عجم پیش خواه یکره بر خود به تأمل بخوانناصرخسرو ز نامه های کهن نام خسروان برخوان یکی جریدهء پیشینیان به پیش آور ناصرخسرو بخوان آن نامه کاندر نامهء خویش نشان دادت بسی آن مرد تازیناصرخسرو کی بود چون فتح سلطان داستان کودکان نامهء مانی کجا چون مصحف قرآن بود امیرمعزی بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامهء پازند و زند سوزنی - نامهء اعمال؛ نامه ای که فرشتگان نیک و بد هر کس را در آن نویسند : تا به هنگام خواندن نامه خجلی نایدت به روز نشورناصرخسرو پیشتر آنکه از این خانه بخوانندم نامهء خویش هم امروز فروخوانم ناصرخسرو به نامه درون جمله نیکی نویس که در دست تست ای برادر قلم ناصرخسرو آن نامه نشان روسیاهی است نامش چو نوشته شد گواهی استنظامی نی چو حاکم اوست گرد او مگرد تا شوی نامه سیاه و روی زردمولوی بدگمان باشد همیشه زشت کار نامهء خود خواند اندر حق یارمولوی نامهء عیب کسان گیرم که برخوانی چو آب نیم حرف از نامهء خود برنمی خوانی چه سود اوحدی سیه شد نامهء ما تا بحدی که نبود از سفیدی جای مدیوحشی منم چون نامهء خود روسیاهی سیه رومانده ای بی روی و راهیوحشی بروز حشر که اعمال خویش عرضه دهند سواد زلف بتان نامهء سیاه من استقاآنی رجوع به نامه سیاه شود || فرمان (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) حکم منشور پادشاهان (آنندراج) (انجمن آرا) : ای خسروی که نزد همه خسروان دهر بر نام و نامهء تو نوا و فرسته شددقیقی و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده (تاریخ بیهقی ص 376 ) نامهء آزادی آمده ست سوی من پنهان درشد ز خلق در دل و جانم ناصرخسرو - روزنامه؛ جریده مجله در تداول امروز: مطبوعاتی که به صورت روزانه یا هفتگی یا ماهانه نشر شود || دستورالعمل سرمشق (ناظم الاطباء ||) خط تعلیق را نیز گویند به اعتبار اینکه احکام و فرامین را به آن خط مینویسند (برهان قاطع) خط تعلیق (ناظم الاطباء ||) به معنی سیلاب هم آمده است( 4) (برهان قاطع) سیلاب توجبه || آئینه مرآت (ناظم الاطباء) ترکیب ها: - آئین نامه؛ اجاره نامه اجازه نامه اندرزنامه بارنامه بازنامه باشنامه بخشنامه برنامه بیان نامه بیزاری نامه بیع نامه پندنامه تسلیت نامه توبه نامه خدای نامه خوابنامه دعانامه دعوت نامه روزنامه روشنی نامه زیارت نامه ساقی نامه سالنامه سفرنامه سوکنامه سوگندنامه شاهنامه شبنامه شناسنامه شهادتنامه صلح نامه طلاقنامه عقدنامه عنایت نامه فالنامه کارنامه کابین نامه گاهنامه گذرنامه گزارش نامه گزارنامه گزاره نامه گشادنامه گنج نامه گواهی نامه لعنت نامه لغت نامه مرامنامه مغنی نامه مناقب نامه منقبت نامه نظامنامه نفرین نامه ننگنامه ورنامه وصیت نامه وکالت نامه - نامهء اسرار؛ نامهء اعمال رجوع به نامهء اعمال شود : خوانند بر تو نامهء اسرار بی حروف دانند کرده های تو بی آنکه بنگرند ناصرخسرو - نامهء ایزدی؛ کلام الله کتاب الله قرآن - نامهء خاقانی؛ فرمان پادشاهی (ناظم الاطباء) - نامهء دلگشا؛ مکتوبی که خوشحالی و سرور آرد (ناظم الاطباء) - نامهء همایون؛ فرمان همایون (ناظم ن ل: نغز پاک ( 4) - در جهانگیری و به نقل از او در فرهنگ رشیدی آمده است - (namak (2) - name (3 - ( الاطباء) ( 1 (حاشیهء برهان قاطع چ معین).