ناموس

معنی ناموس
(معرب، اِ)( 1) احکام الهی (برهان قاطع) شریعت (اقرب الموارد) (المنجد) قانون و شریعت و احکام الهی (ناظم الاطباء) هو الشرع الذی شرعه الله (تعریفات) : یکی روز بود که عیسی تعلیم میداد معتزله نشسته بودند و او ناموس می آموزانید (ترجمهء دیاتسارون ص 50 ) یهودیان گفتند که ناموس داریم در ناموس ما مرگ بر وی واجب است که خود را فرزند خدا ساخت (ترجمهء دیاتسارون ص 348 ) مپندارید که آمدم تا ناموس و توریت باطل کنم، نه نیامدم که منسوخ کنم (انجیل فارسی ص 60 از حاشیهء برهان قاطع چ معین ||) قاعده دستور (غیاث اللغات) قانون آئین : ثم وضع ناموساً عرف فیه من الذی ینبغی له أن یتعلم صناعه الطب (عیون الانباء ج 1 ص 25 ) و چون حسن صباح بنیاد ناموس بر زهد و ورع و امر معروف و نهی از منکر نهاده بود (جهانگشای جوینی) و موافق این ناموس دیگر به وقت محاصره زن را با دو دختر به گرد کوه فرستاد (جهانگشای جوینی) تا صیدی شگرف چون نظام الملک به اول وهلت در دام هلاک آورد و ناموس او را از آن کار هیبتی افتاد (جهانگشای جوینی||) وحی (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد) (المنجد ||) ملائکه (برهان قاطع) ملائک (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) رجوع به ناموس اکبر شود (|| اِخ) جبرئیل (ناظم الاطباء) نام جبرئیل علیه السلام (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (از انجمن آرا) جبرئیل (اقرب الموارد) رجوع به ناموس الاکبر شود (|| معرب، ص، اِ) صاحب راز (غیاث اللغات) صاحب راز آگاه بر نهانی امر (منتهی الارب) (آنندراج) صاحب سِر که مطلع از باطن کار توست (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) (از المنجد) مردی که بباطن کار تو خصوصاً آنچه که از دیگران پوشانده ای آگاه است (از معجم متن اللغه) صاحب راز آگاه بر باطن امر (از ناظم الاطباء ||) صاحب سرالملک (معجم متن اللغه) رازدار (تفلیسی) (حسن خطیب) کسی که مخصوص باشد بر آگاه بودن بر راز (ناظم الاطباء ||) صاحب راز خیر( 2) (از منتهی الارب) صاحب سرالخیر (اقرب الموارد) صاحب راز خیر (آنندراج) صاحب سر خیر، مقابل جاسوس که صاحب سرّ شر است || سر (از معجم متن اللغه) راز :پردهء ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهء روزی خواران به خطای منکر نبرد (گلستان) کوس ناموس تو بر کنگرهء عرش زنیم علم عشق تو بر بام سماوات بریمحافظ - شکسته شدن ناموس؛ آشکار شدن راز برملا شدن سر : اگر من [ که شه ملکم ] این معنی [ توقیر و احترام نسبت به تو ] پیش لشکر با تو کردمی ناموس تو شکسته شدی و ترا از این لشکر رنج رسیدی [ یعنی: لشکر پی می بردند که تو اسکندر هستی و رسول نیستی ] (اسکندرنامه، نسخهء خطی) امیر حاجب قماج را بفرستاد تا غلام را از حرم [ خلیفه ] بدرآورد و خلیفه مقتدی بود، ده هزار دینار میداد تا ناموس نشکند نپذیرفت و غلام را قصاص کرد (راحه الصدور راوندی ||) وعاءالعلم (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه ||) خانهء راهب (فرهنگ نظام) بیت الراهب (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) زاویهء راهب: تأمور؛ صومعهء ترسایان و ناموس آنان (منتهی الارب ||) البعوض (المنجد ||) دویبه غبراء کهیئه الذره (اقرب الموارد) (المنجد) تلکع الناس، تتولد فی الماء الراکد (معجم متن اللغه ||) خوابگاه شیر (منتهی الارب) (آنندراج) عریسه الاسد (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) خوابگاه شیر بیشه مأوای شیر (ناظم الاطباء) عرین الاسد (المنجد) کنام شیر (یادداشت مؤلف) ناموسه رجوع به ناموسه شود || کازهء صیاد (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) کاژهء صیاد (غیاث اللغات) کمین گاه صیاد (برهان قاطع) کمین گاه پوشالی صیاد (فرهنگ نظام) قتره الصائد (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (المنجد) کمین گاه صیاد (ناظم الاطباء) کمین گاه که صیاد صید را در آن کمین کند (از معجم متن اللغه) حفره ای که شکارچی به هنگام صید پنهان گویند || خانهء صیاد (حسن خطیب ||) دام « کومه » شدن را در آن کمین می کند (از المنجد) در کرمان این کمین گاه را صیاد (از منتهی الارب) (از آنندراج) دام (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) شَرَک (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد||) مرد دانا ماهر در کار (منتهی الارب) حاذق (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد) (المنجد) مرد دانای ماهر در کار (آنندراج) حاذق فطن (معجم متن اللغه) مرد حاذق ماهر (ناظم الاطباء ||) لطیف المدخل (منتهی الارب) (آنندراج) من یلطف مدخله (اقرب الموارد) من یلطف مدخله فی الامور (معجم متن اللغه ||) مرد سخن چین (منتهی الارب) (آنندراج) سخن چین (فرهنگ نظام) مرد سخن چین و نمام (ناظم الاطباء) نمام (اقرب الموارد) (المنجد) (معجم متن اللغه ||) بسیار دروغگو (فرهنگ نظام) کذاب (اقرب الموارد) (المنجد ||) مکر و حیلهء نهانی (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) مکر خدعه (فرهنگ نظام) مکر خداع (المنجد) مکر خدیعه (معجم متن اللغه) مکر و حیلهء پنهانی (غیاث اللغات) ماتنمس به من الاحتیال (اقرب الموارد) مکر و حیلهء پنهانی تزویر و فریب نهفته (ناظم الاطباء) : ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رستن نشاید بسیاسدی گفت: ای شیخ! تا کی از این نفاق و ناموس (اسرار التوحید ص 103 ) که میداند که مشتی خاک محبوس چه در سر دارد از نیرنگ و ناموسنظامی فلک با این همه ناموس و نیرنگ شب و روز ابلقی دارد کهن سنگنظامی چند از این ناموس و تزویر و ریا توبه کن زین هر سه و دیندار باشعطار ای به ناموس کرده جامه سفید بهر پندار خلق و نامه سیاهسعدی ناگاه بر سر دروازه طبلی زدند و نعره برآوردند گفتند اتابک زنگی به جوار رحمت حق تعالی پیوست من آن را زیجی دانستم و ناموسی پنداشتم ساعت به ساعت خبر شایع تر می شد (بدایع الازمان فی وقایع کرمان ||) ریا ریاکاری سالوس : ندانی که بابای کوهی چه گفت به مردی که ناموس را شب نخفت برو جان بابا به اخلاص پیچ که نتوانی از خلق بربست هیچسعدی || سیاست تدبیر (غیاث اللغات) پلتیک :شاه جواب داد که تو در میدان آی که من خود بیایم و او خود هنوز رنجور بود، این سخن بهر ناموس می گفت، اما مراد او این بود که احوال برادر بازداند (اسکندرنامه) شاه چون این پیغام بشنید، گفت: هر سه را بگیرید و این ناموس بود مقصود شاه یک چیز بود تا سهمی عظیم درافتد (اسکندرنامه، نسخهء خطی) و شاه البته بدان حصار هیچ نمیتوانست کردن و الا چه غم بود و شاه آنهمه [ تهدیدها که میکرد ] از بهر ناموس میکرد (اسکندرنامه، نسخهء خطی) ملک را بگو که ما را شفقت و عنایت و رعایت جانب با جهانداران دیگر مصلحتی و ناموس است الا با تو که اعتقادی است (تاریخ طبرستان) به ناموس رایت همی داشتند غنیمت به بدخواه نگذاشتندنظامی || بانگ (برهان قاطع) بانگ صدا (غیاث اللغات) بانگ آواز صدا غوغا || آوازه اشتهار (ناظم الاطباء) آوازه (برهان قاطع) : باقی به قول شاعر طوس است در جهان ناموس شیر مردی کاووس و تهمتن سلمان ساوجی || ادعا کبر عجب خودپسندی نخوت خودستائی : اگر با نام و با ناموس باشی نباشی مرد ره سالوس باشیناصرخسرو گوید خاقانیا این همه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب ز خاقان برد جمال الدّین عبدالرّزاق ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس مامولوی چون بگوئی جاهلم تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس بهمولوی بزرگی به ناموس و گفتار نیست بلندی به دعوی و پندار نیستسعدی روزی بدرآیم من از این پردهء ناموس هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستمسعدی نیاز باید و طاعت نه شوکت و ناموس بلند بانگ چه سود و میان تهی چو درای سعدی و نیز رجوع به ناموس گر شود || آبرو (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) عزت نیکنامی قدر سرفرازی (ناظم الاطباء) نیکنامی (غیاث اللغات) حرمت عرض اعتبار: هرمط عرضه؛ درید ناموس وی را و زشت گردانید هرد؛ طعن کردن در ناموس کسی تهتیر؛ زشت گردانیدن ناموس کسی را هتر؛ زشت گردانیدن ناموس کسی را ابترک فی عرضه؛ عیب کرد در ناموس او و دشنام داد (منتهی الارب) - ناموس شکستن؛ بی قدر و اعتبار کردن رسوا کردن از قدر و قیمت و رواج انداختن بی رونق کردن بی حرمت کردن : پس زردشت گشتاسب را بفرمود که با خرزاسب صلح کرده ای که او ترا دشمن است و به جادوئی ایدون نموده است رعیت خویش را که گشتاسب چاکر من است و اسبی از مرکوبان خاص خویش برسم نوبت خدمت بدر من فرستاده است با رکیب دار خاص را تا نوبت خدمت من دارد کس بفرست تا ترا معلوم شود گشتاسب معتمدی را بفرستاد بتعرف این حال، بازآمد و گفت: مرکوب خاص تو دیدم با رکیب دار تو بر در او به نوبت ایستاده و از او پرسیدم که اینجا چه میکنی؟ مرا جواب داد که مرا ملک گشتاسب این فرستاده است تا برسم خدمت این اسب را به نوبت اینجا بدارم گشتاسب چون این بشنید تافته شد زردشت او را فرمود که با خرزاسب حرب کن با او صلح نشاید کردن و آن اسب نوبت را از درگاه او دور کن و ناموس او بشکن که او جادوست گشتاسب فرمان زردشت کرد و صلح میان خویشتن و خرزاسب بشکست و کس فرستاد کین اسب من و نوبت دار از در خویش دور کن و حرب مرا بیارای (ترجمهء طبری بلعمی) پادشاه را خشم آمد و گفت اینهمه گناه من است که رعیت را چنین مستولی بکرده ام بعد از این داد و عدل نباید کردن و الا پادشاهی را ناموس شکسته شود (اسکندرنامهء خطی) همه ناموس غزنین را به یک آهنگ بشکستی شجاعت را میان بستی و نصرت را گشادی در امیرمعزی شکر ز لعل تو در لؤلؤ خوشاب شکست صبا به زلف تو ناموس مشک ناب شکست اثیر اخسیکتی هرکه لعل شکّرینش دید گو نامش مبر زآن سبب کز نام او ناموس شکّر بشکند مجیر بیلقانی به اقبال شه راه بربستمش همه نام و ناموس بشکستمشنظامی و بر عقب ایشان لشکر تا دینور برفت ناموس ایشان شکسته شد (جهانگشای جوینی) کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن حافظ - برداشتن ناموس؛ ناموس بردن رجوع به همین ترکیب شود : در عهد او جماعتی از نامعتمدان خوارج سنی لقب خواستند که خاندان عباسیان را حرمت و ناموس بردارند (کتاب النقض ص 413 ) - بردن ناموس؛ بی آبرو کردن کسی را هتک حرمت کردن : ناموس عشق و رونق عشاق می برند عیب جوان و سرزنش پیر می کنندحافظ - بناموس؛ برای حفظ ظاهر پاس حیثیت و آبرو را : بربسته بناموس دوالی به میان ران حقا که دوالی است که نامش ذکر آمد سوزنی - رعایت ناموس؛ پاس آبرو حفظ صورت ظاهر : از برای رعایت ناموس می کشم بر گرسنگی آروغابن یمین - رفتن ناموس؛ بی اعتبار و بی حرمت شدن :سدیر و خورنق را از حسن مبانی آن ناموس میرفت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 421 ) نخواست که خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد و ناموس آن ملک بر دست او برود (ترجمهء تاریخ یمینی ص 166 ) - عرض و ناموس گفتن؛ فعل اتباعی است به معنی دشنام عرض دادن کسی را (یادداشت مؤلف) - ناموس و نام؛ حیثیت و اعتبار و شهرت و آوازه : همه کار جهان ناموس و نام است وگرنه نیم نان روزی تمام استعطار که لعنت بر این نسل ناپاک باد که نامند و ناموس و زرقند و بادسعدی بکن خرقهء نام و ناموس و زرق که عاجز بود مرد با جامه غرقسعدی تا موجب دوام نام و ناموس گردد (جامع التواریخ رشیدی) - ناموس و ننگ؛ نام و ننگ : روز مصاف و گه ناموس و ننگ هر یکی از ما چو یکی اژدهاستفرخی || توقع حرمت از خلق داشتن (غیاث اللغات ||) جنگ و جدال (از برهان قاطع) جنگ (آنندراج) (ناظم الاطباء) رجوع به ناموسگاه شود || فضیحت بدنامی رسوائی || خجالت شرمساری عار و حیا (ناظم الاطباء ||) عصمت عفت( 3) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) شرم و عصمت (بهار عجم) شرم عصمت عفت (آنندراج) عصمت پارسائی پاکدامنی عفت عفاف (ناظم الاطباء) حیا عفت رجوع به ناموس پرست شود - بی ناموس؛ بی عفت بی حیا || صاحب سرا و خانه و منزل باشد (برهان قاطع) خداوند خانه و سرای خداوند منزل (ناظم الاطباء (||) اصطلاح فلسفه) در فلسفه، قانون حکم (حاشیهء برهان قاطع چ معین) سنتی که حکما نهند عامه را برای مصلحتی (یادداشت مؤلف ||) زوجه و زن های متعلق به یک ( مرد، مثل مادر و خواهر و دختر و جز آنها (فرهنگ نظام) مادگان از یک خانوار (ناظم الاطباء) رجوع به ناموس پرست شود ( 1 ناموس، صاحب راز، آگاه بر نهانی امر، یا صاحب راز خبر، و » : به معنی عادت و شریعت، در عربی Nomos - از تازی، از یونانی نام جبرئیل علیه السلام، و مرد دانا ماهر در کار، و لطیف المدخل، و کازهء صیاد و دام آن، و مرد سخن چین، و مکر و حیلهء نهانی، و نیز در فلسفه به معنی قانون و حکم آید به « وحی، و خانهء راهب، و دروغزن، و شریعت » : و نیز « و خوابگاه شیر، ناموسه مثله معانی دیگر مذکور در متن مستعمل در فارسی است (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ( 2) - در نسخهء چاپی منتهی الارب که به آمده و ظاهراً سهو کاتب است، این اشتباه را بعض فرهنگ نویسان که از منتهی الارب استفاده کرده « صاحب راز خبر » دست ماست است ( 3) - به این معنی امروزه « صاحب راز شر، به معنی جاسوس » مقابل « صاحب راز خیر » اند عیناً نقل نموده اند، صحیح آن بیشتر متداول است (حاشیهء برهان قاطع دکتر معین).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.