نامور
[نامْ وَ] (ص مرکب) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی، از مصدر بر:( 1)بردن) (حاشیهء برهان قاطع چ معین) نام آور خداوند نام و آوازه مشهور معروف (برهان قاطع) (آنندراج) مخفف نام آور کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد (فرهنگ نظام) معروف مشهور دارای نام نیک و آوازه (ناظم الاطباء) بلندنام بانام نامی شهره مشتهر : بر مرکب شاهان نامور یوز از بس هنر آمد به کوه و صحرا ناصرخسرو نام قضا خِرَد کن و نام قَدَر سخن یاد است این سخن ز یکی نامور مرا ناصرخسرو درویش رفت و مفلس جمشید از جهان درویش رفت خواهی اگر نامور جمی ناصرخسرو مفخر شاهان به تواناتری نامور دهر به داناترینظامی هر ناموری که او جهان داشت بدنام کنی ز همرهان داشتنظامی حال جهان بین که سرانش که اند نامزد نامورانش که اندنظامی بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند سعدی - نامور شدن و نامور گشتن؛ شهرت یافتن مشهور و معروف شدن : خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گرددخاقانی وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند از اوسعدی || گرامی ممتاز ارزنده باارزش نفیس نامدار : نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس از اینخاقانی چندین درخت نامور که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار (گلستان) آن پیک نامور bar - ( که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست حافظ ( 1.