نال
(اِ)( 1) نای میان خالی (برهان قاطع) نی (انجمن آرا) نی میان تهی (غیاث اللغات) نی قصب (فرهنگ نظام) به معنی نی عموماً و نی میان تهی (از آنندراج) (بهار عجم) نی ضعیف و باریک (بهار عجم) نی میان خالی و کاواک نی زرد و باریک (ناظم الاطباء) نی میان آکنده (فرهنگ اسدی نخجوانی) جگن : از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال فرخی گردان دلاور چو درختان تناور گردان شده از بیم چو از باد خزان نال فرخی تن مخالف او گر قوی درخت بود چو دید تیرش لرزان شود بگونهء نالفرخی هنگام خیر سست چو نال خزانیند هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند ناصرخسرو گوئی که حجتی تو و نالی به راه من از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا ناصرخسرو جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت وز آتش نالان نرهد هرگز نالش ناصرخسرو خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ سوزنی گر شود محسوس دریای دلت اخترش گوهر بود طوباش نالانوری لیلی چو شد آگه از چنین حال شد سروبنش ز ناله چون نالنظامی خنیده چنان شد کز آن چاه چست بر آهنگ آن ناله نالی برست نظامی (اقبالنامه ص 46 ) به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب فتحعلی خان صبا || مزمار (برهان قاطع) نای مزمار (از ناظم الاطباء) نی که نوازند : نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار دمیدهعماره ای سرو سهی که در فراقت چون زرین نال زار و زردمخاقانی نالشی چند مانده نال شده خاک در دیدهء خیال شدهنظامی من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم قریع ای از بر من دور همانا خبرت نیست کز مویه چو موئی شدم از ناله چو نالی ||؟ لوله (ناظم الاطباء) هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد (از آنندراج) (بهار عجم)( 2 ||) قلم نویسندگی (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : نخوانم کلک او را نال زین پس که دریای نوال است آن نه نال استانوری || آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد (از حاشیهء برهان قاطع چ معین از لغت فرس) رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید (برهان قاطع) به معنی ریشهء قلم درزبان اردو نیز بکار میرود (حاشیهء برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) و آن را نال قلم و نال نی و نال خامه گویند (آنندراج) آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید (غیاث اللغات) ریشهء باریک که از میان نی برآید (از بهار عجم) رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید (ناظم الاطباء) : چو شد آگاه از مضمون نامه به خود پیچید همچون نال خامهوحشی مغز گردد در استخوانش نال چو قلم هرکه عاشق سخن است صائب (از آنندراج) گشته عیان از قلمش در رقم تازگی لفظ چو نال قلم میرزا طاهر وحید (از آنندراج) چون نال نی که سبز شود در درون نی افغان به خانهء دل عشاق زاده است میرزا طاهر وحید (از آنندراج) پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا امید همدانی مانند نال خامه محال است جز به تیغ مهرت برون رود ز دل بیقرار ما شفیع (از آنندراج ||) نی میان پر که از آن تیر سازند (از برهان قاطع) نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند (ناظم الاطباء ||) به معنی نیشکر هم به نظر آمده است (برهان قاطع) نیشکر (از آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : یتیم مانده جگرگوشهء صدف ز سخات ذلیل گشته ز الفاظ تو سلالهء نال کمال اسماعیل عصارهء نالی( 3) به قدرت او شهد فائق شده (گلستان ||) ناله (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) افغان ناله (از آنندراج) (انجمن آرا) اظهار اندوه کردن به آواز زاری افغان ناله (فرهنگ نظام) : همی بد به زندان درون هفت سال همی بود با درد و با رنج و نال شمسی (یوسف و زلیخا||) نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) مرغی است کوچک و خوش آواز (آنندراج) (انجمن آرا) نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد (جهانگیری) (فرهنگ نظام)( 4 ||) رودخانهء کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند (برهان قاطع)( 5) جوی و رودخانهء کوچک را در هندوستان نیز به همین نام خوانند (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) رودخانهء کوچک (غیاث اللغات) رود جوی بزرگ || جوی خرد آبگیر خرد || نوک زبان (ناظم الاطباء||) نعل صورت دیگری است از کلمهء نعل -امثال: خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی( 6 (||) نف) ناله کننده (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ناله کننده نالان (ناظم الاطباء (||) فعل امر) امر به نالیدن هم هست، یعنی بنال و ناله کن (برهان قاطع) امر به نالیدن (آنندراج) : ناله و گریه ست بدسگال ترا کار تا بزید گو همی گری و همی نالسوزنی ( 1) - نال = نی هنینگ نویسد: نال (نی، قلم نیی) = لوله، مجری) از هندی به عاریت گرفته شده )nal فارسی کابلی ،nalcik وخی ،neI نی، فلوت) کلمات یودغا )nai و nai نای نال، نی باشد و از آن نیزه بیشتر کنند، فرخی [ سیستانی ] گوید : از لب جوی عدوی نو [ تو؛ » nada ,nala) : اند (سانسکریت دهخدا ] برآمد ز نخست زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) ( 2) - و رجوع به فرهنگ نیست ( 4) - اگر استعمال شده باشد شاید به جهت آوازش « نال » آنندراج شود ( 3) - ن ل: عصارهء تاکی، و در این صورت شاهدِ جوی و رودخانهء » : که شبیه به ناله است چنان نامیده شده (فرهنگ نظام) ( 5) - محمد معین در برهان قاطع حاشیهء ص 2104 آرد کوچک را نامند و در هندوستان نیز آن را به همین نام خوانند: چگونه حوضی چونانکه هرچه بندیشم نمی توانم گفتن صفاتش : اندرخور ز دستبرد حکیمان بر او پدید نشان ز نال های فراوان بدو رسیده اثر فرخی (در وصف مندهیر) [ در دیوان فرخی ص 70 6) - کسی یک نعل پیدا کرده ) « ز مالهای ] ظاهراً این لفظ را فرخی از هندی گرفته است و بعدها دیگران هم به کار برده اند بود و میگفت خدا به من یک مَرکب کرامت فرموده یک اسب و سه پا نعل آن را کم دارم (یادداشت مؤلف).