ناکرده
[کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) نکرده مقابل کرده : بدو گفت کسری ز کرده چه به چه ناکرده از شاه و از مرد کهفردوسی وگر بازگردم از این رزمگاه شوم رزم ناکرده نزدیک شاهفردوسی ناکرده را کرده مشمار (خواجه عبدالله انصاری) کار ناکرده را مزد نباید (کلیله و دمنه) خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد اخسیکتی کار ناکرده بکرده مشمارید (از تاریخ گزیده) جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار مشفقی تاجیکستانی - شوی ناکرده؛ بکر عروس ناشده : شوی ناکرده چو حوران جنان باش نه چنان پیرزنان و کهنان باشمنوچهری || ناخواسته : هرچه ناکردهء عزم تو قضا فسخ شمرد هرچه ناپختهء حزم تو قدر خام گرفت انوری - خدای ناکرده ||؛ نبرده تحصیل نکرده بدست نیاورده -امثال: سودناکرده در جهان بسیار.