ناکامی
(حامص مرکب) ناامیدی محرومی (از ناظم الاطباء) نومیدی (آنندراج) یأس ناامیدواری مأیوسی ناکام بودن : و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی (تاریخ بیهقی ص 254 ) آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک انوری به ار کامت به ناکامی برآید که بوی عنبر از خامی برآیدنظامی ناکامی ما چو هست کام دل دوست کام دل ما همیشه ناکامی باد سیف الدین باخرزی بی پا و سران دشت خون آشامی مردند به حسرت و غم و ناکامی خواجه آقائی همدانی جذبهء عشق بنازم که دم مردن شمع گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود دهقان اصفهانی - به ناکامی مردن؛ در ناامیدی مردن به آرزو نارسیده مردن : بجای او فراوان رنج برده در آن محنت به ناکامی بمردهنظامی تا نمیرد کسی به ناکامی دیگری شادکام ننشیندسعدی مردن آدمی به ناکامی بهتر از زیستن به بدنامیامیرخسرو || نامرادی (آنندراج) ناکامیابی ناکامرانی سختی تنگی تلخی دشواری : پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثهء بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم (تاریخ بیهقی ص 605 ) و جز این ناکامی ها دیده آید تا حکم حق عز و علا چیست (تاریخ بیهقی ص 600 ) و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد (تاریخ بیهقی ص 94 ) ای حجت از این چنین بی آزرمان تا چند کشی محال و ناکامیناصرخسرو همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است به حکم یزدان بر بندگان او محکوم سوزنی یک روز زندگانی در حرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد (جهانگشای جوینی) همه ناکامی دل کام من است گردکام این همه جولان چه کنمخاقانی کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را سعدی ای درد توام درمان در بستر ناکامی وی یاد توام مونس در گوشهء تنهائیحافظ خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام همه ناکامی اما اصل هر کاموحشی هوس چون راه ناکامی نپوید به هر کاری مراد خویش جویدوصال ز اوج کامگاری اوفتادن به ناکامی و خواری دل نهادنوصال نه جانان را سر ناکامی من نه دوران در پی بدنامی منوصال || ضرورت (دهار) - به ناکامی؛ ضرورهً عنفاً جبراً قهراً بخلاف میل : همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان ناصرخسرو.