ناکام
(ص مرکب، ق مرکب) نامراد (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از: نا (نفی، سلب) + کام) (برهان قاطع چ معین) ناکامیاب ناکامروا به کام نارسیده آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاهفردوسی نه چون من بود خوار و برگشته بخت به دوزخ فرستاده ناکام رختفردوسی بزاد و به سختی و ناکام زیست بدان زیستن سخت باید گریستفردوسی به کس نیز دختر دل اندرنبست که ناکام شاهی برفتش ز دست اسدی (گرشاسب نامه) ناکام شدم به کام دشمن تا خود ز توام چه کام روزی استخاقانی چو در بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه شاه بیرون رفت ناکامنظامی تا نخیزد کسی ز جا ناکام دیگری کامکار ننشیند( 1 ||)؟ ناامید محروم بی کام (از ناظم الاطباء) ناموفق ناکامگار ناکامیاب مأیوس نومید : از آن بیشه ناکام بازآمدند پر از ننگ و دل پرگداز آمدندفردوسی چو خشنود گردد ز ما شهریار نباشیم ناکام و بدروزگارفردوسی در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام برون نیامد جز کامگار از آتش و آب مسعودسعد ناکام کشیده داشتم دست چون پای غم تو در میان بودعطار مپسند از این بیش خدا را که برت آیم به امید کام و ناکام روم مشتاق اصفهانی - به ناکام؛ به ناکامی محرومانه نومیدانه به ناامیدی و حرمان بخلاف میل و آرزو : از آن وقت باز که به ناکام از آنجا بازگشتم به ضرورت چه نالانی افتاد (تاریخ بیهقی ص 54 ) چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما به ناکام از نسا بازگشتند (تاریخ بیهقی ص 501 ) چند صبح آیم و از خاک درت شام روم از سر کوی تو خود کام به ناکام روم وحشی || ناخواست ناچار لاعلاج (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ناچار بالضرور (غیاث اللغات) کرهاً جبراً قسراً ضرورهً : بدو داده ناکام گنج و سپاه همان مهر شاهی و تخت و کلاهفردوسی جز از رفتن آنجا ندیدند روی به رفتن نهادند ناکام رویفردوسی چو آگاه شد باربد زآنکه شاه بپرداخت ناکام و بی رای گاه فردوسی بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز ناکام کند رو به سوی قبلهء زردشت عسجدی پس آنگه از برش برخاست ناکام به چاه افتاد جانش جسته از دام (ویس و رامین) همه تیمارش از بهر دلَارام کجا زو دور شد ناگاه و ناکام (ویس و رامین) چو گازر شوی گردد جامهء خام خورد مقراضهء مقراض ناکامنظامی تا جنبش دست هست مادام سایه متحرک است ناکامعطار تو هم بازآمدی ناچار و ناکام اگر بازآمدی بخت بلندمسعدی بتنها ندانست روی و رهی بیفتاد ناکام شب در دهیسعدی - به ناکام؛ به ناخواست لاجرم ناچار ضرورهً : چو بهرام را تیره شد هور و ماه به ناکام برتافت رخ را ز شاهفردوسی جز از رفتن آنجا ندیدند روی به ناکام رفتند پس پویه پویفردوسی به ناکام لشکر بباید کشید نشاید ز فرمان او آرمیدفردوسی به زیر آمد از پیل و برپای خاست به ناکام رزمی گران کرد راستاسدی که بر شاه جم چون برآشفت بخت به ناکام ضحاک را داد تختاسدی بقای او چو به صد سال و بیست و سه برسید ز جام مرگ به ناکام خورد یک ساغر ناصرخسرو همت سعدی به عشق میل نکردی ولی پای فروشد به کام عقل به ناکام رفت سعدی چو اقبالش از دوستی سر بتافت به ناکام دشمن بر او دست یافتسعدی || بخلاف میل و مراد نه به وفق طبع نه مطابق میل نه به کام و دلخواه : هری از پس پشت بهرام دید همان جای خود تنگ و ناکام دیدفردوسی شنید آن سخن های ناکام را به زندان فرستاد بهرام رافردوسی بپرسید ناکام پرسیدنی نگه کردنی پشت و گردیدنیفردوسی دل جام جام زهر غمان هر زمان کشد ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد خاقانی مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفتمولوی - به ناکام؛ برخلاف غرض علی رغم برخلاف آرزو بخلاف میل : بمانده ماهی از رفتن به ناکام تو گفتی ماهی است افتاده در دام (ویس و رامین) هنر آن پسندیده تردان ز پیش که دشمن پسندد به ناکام خویشاسدی گشتاسب بفرستادش به سیستان تا رستم ببندد و جاماسب حکیم گفته بوده که او را زمانه بر دست رستم باشد، به ناکام اسفندیار به سیستان رفت (مجمل التواریخ) بر سان فرستادگان به زمین هندوان رفت پیش شنگل و به ناکام شنگل او را به پیش خود بداشت (مجمل التواریخ) مرغ را هم به لطف صید کنند پس ببرند سر به ناکامشخاقانی من آن مرغم که افتادم به ناکام ز پشمین خانه در ابریشمین دامنظامی مال میراثی ندارد خود بقا چون به ناکام از گذشته شد جدامولوی من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمی دهی به ناکام بنشینم و صبر پیش گیرمسعدی دسترنج تو همان به که شود صرف به کام من گرفتم که به ناکام چه خواهد بودن حافظ || ناخشنود ناراضی (ناظم الاطباء) : نگهبان بندوی بهرام بود که از بند او سخت ناکام بودفردوسی پشیمانی همی خورد آن دلَارام در آن سختی بسر می برد ناکامنظامی (|| اِ مرکب) ناکامی نامرادی بدبختی : ز دستور و گنجور وز تاج و تخت ز کمّی و بیشی و ناکام و بختفردوسی نه خواب آمد او را نه آرام یافت همی کام می جست و ناکام یافتفردوسی یکی دوستش بود توفان به نام بسی آزموده ز ناکام و کامعنصری کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت عطار - به ناکام؛ به ناکامی : چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رختفردوسی بسان برادر همی داشتش زمانی به ناکام نگذاشتشفردوسی ( 1) - از حیث معنی شبیه این بیت سعدی است: تا نمیرد کسی به ناکامی دیگری شادکام ننشیند.