ناشسته روی
[شُ تَ / تِ] (ص مرکب)رخ ناشسته غیرمطهر ناتمیز مقابل شسته روی : گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپردهء اسرار نیستعطار چند باشد همچو آب روشنت روی هر ناشسته روئی دیدنتعطار مغان تبه رای ناشسته روی به دیر آمدند از در و دشت و کویسعدی || نادان جاهل بی تجربه ناآزموده (یادداشت مؤلف ||) در تداول مردم جنوب، بی شرم بی سروپا بی حیا : چو از خواب بیدار شد زن بشوی همی گفت کای زشت ناشسته روی فردوسی دور مشتی جاهل ناشسته روی اندر گذشت دور دور یوسف است آن پادشاه بنده وار سنائی زآنچه آن خود هست بوئی نیست این کار هر ناشسته روئی نیست اینعطار.