ناسزا
[سَ] (ص مرکب) ناسزاوار نالایق فرومایه( 1)، که سزاوار و لایق نباشد (ناظم الاطباء) ناقابل نابرازنده که برازنده و درخور نباشد نااهل ناشایسته غیرمستحق نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماند و به دست غربا و ناسزاآن نیوفتد (تاریخ سیستان) ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود به سزاوار کن آیفت که جاهت دارددقیقی گشاید در گنج بر ناسزا نه زآن مزد یابد نه هرگز جزافردوسی بزرگی که بختش پراکنده گشت به پیش یکی ناسزا بنده گشتفردوسی منم بنده ای شاه را ناسزا چنین بر تن خویش ناپارسافردوسی سر ناسزایان برافراشتن وز ایشان امید بهی داشتنفردوسی مگردان از آزادگان فرهی مده ناسزا را بر ایشان مهیاسدی گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک هستم سزای هرچه در آفاق ناسزا مسعودسعد تا چون نامه نویسد و اسرار صورت کند مهر بدو برنهد تا چشم خائنان و ناسزاآن از وی دور بود (نوروزنامه) ز ناسزایان تخت نیا گرفت بتیغ نبیره را چه به از مسند نیا دیدنسوزنی حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس قول احمد را خطا گفتند جمعی ناسزا خاقانی هیچ نکرده گناه تا کی باشم بکوی خستهء هر ناحفاظ بستهء هر ناسزاخاقانی به ناسزا چه برم بعد ازین مدایح خویش سزای مدح توئی و تراست مدح سزاانوری صبر بر قسمت خدا کردن به که حاجت به ناسزا بردنسعدی تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است حافظ || ناشایسته ناسزاوار نامناسب (ناظم الاطباء) بد کاربد ناصواب نابایست ناشایست ناروا خطا : همیشه خرد را تو دستور دار بدو جانت از ناسزا دور دارفردوسی ز کاری که کردی بیابی جزا چنان چون بود درخور ناسزافردوسی تا زنداه ی زی گمرهی سازنده ای با ناسزا ناصرخسرو همواره از تو لطف خداوندی آمده ست وز ما چنانکه درخور ما، فعل ناسزاسعدی از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت حافظ || بد ناخوشایند نامطبوع : یکی ناسزا آگهی یافتم بدان آگهی تیز بشتافتمفردوسی || ناسزاوار نه درخور نه به استحقاق : هر کجا تاریکی آمد ناسزا از فروغ ما شود شمس الضحیمولوی || بدون استحقاق نابجا برخلاف واقع به خلاف حقیقت : ستاینده ای کو زبهر هوا ستاید کسی را همی ناسزافردوسی || که همال و کفو نیست که درخورد و قرین و همتا نیست نادربرابر نادرخور : مرا خواستی [ بجنگ ] کس نبودی روا که پیشت فرستادمی ناسزافردوسی || نانجیب (یادداشت مؤلف) فرومایه ناکس : به تیزیش یک تازیانه بزد بدانسان که از ناسزایان سزدفردوسی ترا ناسزا خواند و سرسبک ورا شاه بی رای و مغزش تنکفردوسی بدو گفت خسرو که آری رواست همه بیمم از مردم ناسزاستفردوسی ناسزائی را که بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیارسعدی بود صحبت ناسزا فی المثل چو مستی که افعی نهد در بغل نزاری قهستانی || ننگین بد (یادداشت مؤلف) ناسزاوار : چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه بفرمود تا دوکدانی سیاه بیارند با دوک و پنبه دروی نهاده بسی ناسزا رنگ و بویفردوسی فرستاده ای بی منش برگزید که آن خلعت ناسزا را سزیدفردوسی نبایست آن خلعت ناسزا فرستاد نزدیک آن پرجفافردوسی || دشنام زشت فحش سقط : روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد مست بود و ناسزاها گفت (تاریخ بیهقی ص 337 ) گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک هستم سزای هرچه در آفاق ناسزا مسعودسعد بر زبان آنکه فحش و ناسزا باشد روان گر هزارش فحش گوئی نبود او را زان زیان ؟ - سخن ناسزا؛ دشنام ناشایسته : سخنان ناسزا گفتند (گلستان) اینش سزا نبود دل حق گزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنیدحافظ || بیهوده ناصواب نادرست باطل ناشایست : چنین بد از اندیشهء شاه نیست جز از ناسزا گفت بدخواه نیستفردوسی || گستاخ نادان ابله بی ادب (ناظم الاطباء) ( 1) - و اطلاق آن بر اشخاص و اقوال و افعال هر سه آمده (آنندراج).