ناسپاس
[سِ] (ص مرکب) کافرنعمت (آنندراج) ناشکر (انجمن آرا) ناشکر حق ناشناس نمک بحرام بی وفا ناپسند بی تمیز (ناظم الاطباء) کنود (ترجمان القرآن) کافر کفور کفار کناد کنود (منتهی الارب) ناحقگزار حق ناگزار نمک نشناس که سپاسگزار نیست که سپاسگزاری نکند : خرد نیست با مردم ناسپاس نه آن را که او نیست یزدان شناسفردوسی ستاننده گر ناسپاس است نیز سزد گر ندارد کس او را بچیزفردوسی چنین داد پاسخ که ای ناسپاس! نگوید چنین مرد یزدان شناسفردوسی ز هرکس پشیمان تر آن را شناس که نیکی کند با کس ناسپاس اسدی با ناسپاسان نیکی کردن از خیرگی باشد (قابوسنامه) نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه بهتر از نسپاسناصرخسرو ناسپاس را بخود راه مده(خواجه عبدالله انصاری) سپاس خدا کن که بر ناسپاس نگوید ثنا مرد یزدان شناس نظامی (از آنندراج) همه در خرام و خورش ناسپاس نبینی در ایشان کس ایزدشناسنظامی قیمت این خاک بواجب شناس خاک سپاسی بکن ای ناسپاسنظامی وگر بر دروغ افکنی این اساس سر و مال بستانم از ناسپاسنظامی حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس قول احمد را خطا گفتند جمعی ناسزا خاقانی عادت آن ناسپاسان در تو رست نایدت هر بار دلو از چه درستمولوی گر انصاف خواهی سگ حق شناس به از آدمیزادهء ناسپاسسعدی و باتفاق خردمندان سگ حق شناس به که آدمی ناسپاس (گلستان سعدی) که زائل شود نعمت ناسپاسسعدی.