ناز کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) غنج تدلل (تاج المصادر بیهقی) دلال (دهار) داله ادلال عشوه گری رجوع به ناز شود || تفاخر استکبار خودنمائی تکبر : یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند حافظ || بی رغبتی نمودن امتناع کردن مقابل نیاز کردن : که ناز کردن معشوق دل گداز بودلبیبی چو شش ماه از جدائی درد خوردم روا بود ار زمانی ناز کردم(ویس و رامین) چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی چونکه به بخت ما رسد این همه ناز می کنی سعدی بکن چندانکه خواهی ناز بر من که من دستت نمی دارم ز دامنسعدی پیش کسی رو که طلبکار تست ناز بر آن کن که خریدار تستسعدی صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت حافظ و رجوع به ناز شود ||- ناز کردن کسی را؛ دست مالیدن بر سر و روی کسی، نمودن محبت و شفقت را یا به قصد تسکین هیجان اندوه و غمی (یادداشت مؤلف).