نادیدن
[دی دَ] (مص منفی) ندیدن مقابل دیدن رجوع به دیدن شود : مرا آرزو چهرهء رستم است ز نادیدنش جان من پر غم استفردوسی رطب خور خار نادیدن ترا سود که بس شیرین بود حلوای بیدودنظامی سعدیا روی دوست نادیدن به که دیدن میان اغیارشسعدی زیانکارتر عیبی عیب خود نادیدن است (تاریخ گزیده) چشم عاشق کشش از دور به ایما می گفت که من از حسرت نادیدن خویشم بیمار؟ من طاقت نادیدن روی تو ندارم مپسند که در حسرت دیدار بمیرمهلالی آنچه نشنیده گوش آن شنوی و آنچه نادیده چشم آن بینیهاتف.