نادر
[دِ] (ع ص) اسم فاعل از ندر (اقرب الموارد) رجوع به ندر شود (|| اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است (از منتهی الارب) رجوع به اندر شود || خر وحشی (از اقرب الموارد ||) النادر من الجبل؛ ما خرج منه و برز (اقرب الموارد) نادرالجبل؛ آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد (ناظم الاطباء) ندرالنبات؛ خرج ورقه یقال: شبعت الابل من نادره و نوادره؛ ای مما خرج منها (از اقرب الموارد (||) ص) النادر من الکلم؛ ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ (اقرب الموارد) ماشذّ و خالف القیاس (المنجد) نوادرالکلام؛ سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد (منتهی الارب ||) یکتا (لغتنامهء مقامات حریری) تنها (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) بی مثل بی مانند (ناظم الاطباء) بی نظیر یگانه که مثل و مانندی ندارد : سزد که فخر کند روزگار بر سخنم از آنکه در سخن از نادران کیهانم مسعودسعد بس نادر جهانی ای جان و زندگانی جان و دلم نماند گر تو چنین بمانیعطار حسن تو نادر است در این وقت و شعر من من چشم بر تو و دگران گوش بر منند سعدی ||چیزی که کم پیدا شود چیزی که مانندش بسیار کم باشد (فرهنگ نظام) کمیاب (ناظم الاطباء) قلیل الوقوع شاذ تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم (تاریخ بیهقی ص 201 ) از اتفاق نادر سرهنگ علی عبدالله و از غزنین اندر رسیدند (تاریخ بیهقی) چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است (تاریخ بیهقی ص 201 ) بر نادر حکم نتوان کرد (گلستان ||) غریب (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) برخلاف معهود (ناظم الاطباء) عجیب شگفت (ناظم الاطباء) : تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن منوچهری اگر از این حادثه بجهد نادر باشد (تاریخ بیهقی ص 371 ) از قضای آمده نادر کاری افتاد (تاریخ بیهقی ص 705 ) در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم (تاریخ بیهقی ص 134 ) استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر (تاریخ بیهقی ص 344 ) بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب ناصرخسرو چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از نادر و معهود (کلیله و دمنه) هر که آن پنجهء مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست سعدی || قلیل از (اقرب الموارد) شی ء قلیل و کمتر، چرا که ندر در لغت به معنی برآمدن است و شی ء قلیل نیز از حد کثرت برآمده است (آنندراج از مقامات حریری) (غیاث اللغات ||) گاهی نادر به معنی معدوم نیز آید (آنندراج) (غیاث اللغات) ||عزیزالوجود گرانمایه باقدر باقیمت (ناظم الاطباء) نفیس قیمتی کمیاب : خلیفه را سی بار هزار هزار درم جواهر می باید هر چه نادرتر و قیمتی تر (تاریخ بیهقی ص 427 ) در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم (تاریخ بیهقی ص 262 ) همه نسخت ها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی (تاریخ بیهقی ص 297 ||) طرفه : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ای نادره هر سالی فرستادی (تاریخ بیهقی ص 253 ) از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و نادرتر چیزها به دست آورده بود (تاریخ بیهقی) -به نادر؛ گاه گاه کمتر ندرهً به ندرت : و گاه از گاه به نادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز به خوان فرود آوردندی (تاریخ بیهقی ص 243 (||) ق) به ندرت ندرهً : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری سعدی شکم بنده نادر پرستد خدای سعدی (گلستان) گر از جاه و دولت بیفتد لئیم دگرباره نادر شود مستقیمسعدی - امثال: النادر کالمعدوم بد از نیک نادر شناسد غریب بر نادر حکم نتوان کرد زن پارسا در جهان نادر است.