ناخواسته
[خوا / خا تَ / تِ] (ن مف مرکب، ق مرکب) نطلبیده تقاضا نکرده بدون تقاضا نخواسته خواهش نکرده درخواست نکرده بی سؤال بی طلب بدون تمنا و درخواست : کلید در گنج آراسته بگنجور او داد ناخواستهفردوسی از غایت جود و کرم و برّ و مروت ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز سوزنی آن بخت ندارند که ناخواسته یابند چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز سوزنی آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیزسوزنی بدین چشم و ابروی آراسته کزینسان بمن داد ناخواستهنظامی به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواستهنظامی یکی آنکه از گنج آراسته دهی آرزوهای ناخواستهنظامی ناخواسته دادن سخاست که دادن بعد از خواستن مکافات خواهش باشد (تاریخ گزیده ||) کریه (منتهی الارب) نامطلوب ناپسند : چون شدی فتنهء ناخواستهء خویش؟ بگو راست میگوی که هشیار نگوید جز راست ناصرخسرو.