ناخدا
[خُ] (اِ مرکب) صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است (برهان قاطع) خداوند کشتی و جهاز (ناظم الاطباء) خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) خداوند و مالک کشتی (از فرهنگ نظام||) مجازاً رانندهء کشتی (فرهنگ نظام) و ملاح و فرماندهء کشتی کشتیبان ناخفراه (ناظم الاطباء) رئیس ملاحان در یک کشتی ملاح کشتیبان کشتی کش بزرگ کشتی ربان مهتر ملاحان : سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا ناخداترس بودسعدی کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است صائب ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها « مدا » مرا امید همدانی مائیم که در بحر فنائیم همه در کشتی عمر ناخدائیم همهحیاتی کاشی بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ما را نمیدانم خدا می بردمان یا ناخدا ما را عشقی (دیوان ص 261 ) کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی؟ - امثال: خدا کشتی آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست.