ناپیدا
[پَ / پِ] (ص مرکب) غایب (ناظم الاطباء) نامرئی نامشهود : با خیال یار ناپیدا هنوز خلوتا کاندر نهان خواهم گزیدخاقانی حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آنکه ناپیداست بادمولوی چنان خواندم که چون پیغامبر را غسل همی دادند آوازی شنیدند در آن خانه از شخصی ناپیدا (مجمل التواریخ) مهتران بوسلمه [ وزیر آل محمد ] را گفتند امام کجاست؟ و تا کی سر به باد دهیم از امام ناپیدا؟ (مجمل التواریخ ||) ناپدید (آنندراج) باطن (سامی) چیزی که هویدا و آشکار نباشد پنهان (ناظم الاطباء) نهان نهفته مستتر مستور پوشیده : رویت بریشت اندر ناپیدامنجیک همی رفت از بر گردون گهی تاری و گه روشن وز او گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا فرخی دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود چیست امروز که خورشید جهان ناپیداست انوری همان کهبد که ناپیداست در کوه بپرواز قناعت رست از انبوهنظامی || آن که هنوز به وجود نیامده و موجود نشده و پیدا نگشته باشد (ناظم الاطباء) معدوم نیست ناموجود : همه هر یک بخود ممکن بدو موجود و ناممکن همه هر یک بخود پیدا بدو معدوم و ناپیدا( 1) ناصرخسرو رود سپاهان از کوهها بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد (مجمل التواریخ ||) نامعلوم نامعین ناپدید : بده کشتی می تا خوش برآئیم از این دریای ناپیدا کرانهحافظ اندر ره انتظار چشمی که مراست بینور شد و وصال تو ناپیداستوحشی || مبهم غیرواضح غیرصریح: صاحب منتهی الارب در معنی ضغضغه، جمجمه، تجمجم، مغمغه آرد: سخن ناپیدا گفتن (منتهی الارب ||) گم شده ای که یافت نشده باشد (ناظم الاطباء) ( 1) - ن ل: همه هر یک بخود ممکن بدان موجود و ناممکن همه هر یک بخود پیدا بدان معلوم و ناپیدا.