نابود
(ص مرکب) معدوم (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) ناپیدا نیست آنکه هرگز موجود نمی شود (ناظم الاطباء) فانی (نظام ||) مفلس نابودمند (آنندراج) (انجمن آرا) (از شعوری) مفلس پریشان شده (برهان) نادار (ناظم الاطباء) تهیدست رجوع به نابودمند شود (|| مص مرخم) عدم (شعوری) مقابل بود به معنی وجود و هستی نابودن نیستی : مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت بود و نابود او یکی انگاشتسنائی از حادثات در صف آن صوفیان گریز کز بود غمگنند و ز نابود شادمانخاقانی (|| اِ مرکب) کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان: گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی (قصص الانبیاء نسخهء خطی ||) نابودن فقر تهیدستی ناداری افلاس بی چیزی بینوائی : چنان دارم که در نابود و در بود چنان باشم کز و باشی تو خشنودنظامی بود و نابود جهانم نکند رنجه روان فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش ||؟ ویران شده (ناظم الاطباء).