نابسود
[بِ / بَ]( 1) (ن مف مرکب) هر چیز که دست زده و دست خورده نشده باشد (برهان قاطع) که دست فرسوده نشده باشد (آنندراج) (انجمن آرا) که دست خورده نشده باشد (ناظم الاطباء) سوده نشده (فرهنگ نظام) : اسیران و آن خواسته هر چه بود همیداشت اندر هری نابسودفردوسی یکی گوهرپاک بد[ یوسف در هفت سالگی ] نابسود که بد دیدنش خلق را جمله سود شمسی (یوسف و زلیخا ص 135 ||) هر چیز که آن نو باشد (برهان قاطع) چیز نو (آنندراج) (انجمن آرا) استعمال نشده (فرهنگ نظام) جامهء نابسود، جامه ای که پوشیده و استعمال نشده باشد و نو باشد : ز دیبا و از جامهء نابسود که آن را کران و شماره نبودفردوسی بخورد [ کیخسرو ] و بیاسود و یکهفته بود دوم هفته با جامهء نابسود بیامد خروشان به آتشکدهفردوسی بجست اندرآن دشت چیزی که بود ز سیم و زر و جامهء نابسودفردوسی هزار از بلورین طبق نابسود که هریک برنگ آب افسرده بوداسدی || سائیده نشده سوده نشده (فرهنگ نظام) (فرهنگ لغات شاهنامه) نتراشیده که تراش نخورده باشد نساییده : زمرد بر او چارصد پاره بود بسبزی چو قوس قزح نابسودفردوسی دگر ایزدی هرچه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسودفردوسی چنان دان که برد یمانی که بود همان موزه از گوهر نابسودفردوسی سپهبد پذیرفت از او هر چه بود ز دینار و از گوهر نابسودفردوسی کنار یکی پر ز یاقوت بود یکی را پر از گوهر نابسودفردوسی شراعی که از پَرّ سیمرغ بود بدادش پر از گوهر نابسوداسدی || ناسفته سوراخ نشده نسفته : نخستین ز گوهر یکی سفته بود یکی نیم سفته دگر نابسودفردوسی چهل درّ دیگر ضبط کرده اند، و آنندراج « ب» همه نابسود که هریک مه از خایهء باز بوداسدی ( 1) - برهان قاطع و ناظم الاطباء نابسود را به کسر و انجمن آرا و شعوری به فتح آن.