ناب

معنی ناب
(ص)( 1) خالص (جهانگیری) (نظام) (انجمن آرا) (آنندراج) (معیار جمالی) بی غش (اسدی) بی آمیزش (اوبهی) مُضاض (منتهی الارب) بی بار غیرمخلوط ناممزوج بی آمیغ ناآلوده : بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی (منسوب به رودکی) سرش را به دلق و به مشک و گلاب بشوئید و تن را به کافور نابفردوسی یکی تخت بنهاده نزدیک آب بر او ریخته مشک ناب و گلابفردوسی چو بان و چو کافور و چون مشک ناب چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب فردوسی ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد زین روی ترا گویم کازادهء نابیفرخی گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب عنصری تا به هامون نفکند از قعر، درّ ناب، بحر تا به صحرا ناورد از برگ لعل سرخ، کان عنصری این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام و آن به مشک ناب کرده چنگ ها را مشکبار منوچهری تنش سیم است و لب یاقوت ناب است همه دندان او درّ خوشاب است (ویس و رامین) دوده انگشتری از ناب گوهر بسی مشک و بسی کافور و عنبر (ویس و رامین) نه هر آهوئی را بود مشک ناب نه از هر صدف درّ خیزد خوشاب اسدی و آن نقاب عقیق رنگ ترا کرده خوش خوش به زر ناب خضاب ناصرخسرو بر گل عبیر داری و بر لاله مشک ناب بر نار دانهء لؤلؤ و بر ناردان گلاب سعادت پسر مسعودسعد سرشک من که به سیماب نسبتی دارد چو برچکد به رخ زرد من شود زر ناب ابوالمعالی رازی به چهره راحت روحی به طره دزد دلی به غمزه حنظل نابی ولی به لب شکری سوزنی شکر ز لعل تو در لؤلؤ خوشاب شکست صبا به زلف تو ناموس مشک ناب شکست اثیرالدین اخسیکتی و قوام الدین به ذات خویش لب ناب آن اکابر و مخ خالص آن اکارم (تاریخ سلاجقهء کرمان) کاغذ به دست کردم و برداشتم قلم و آلوده کرده نوک قلم را به مشک ناب انوری غصه ها ریخت خون خاقانی دیتش هم به خون ناب دهندخاقانی خنده زنان از کمرش لعل ناب بر کمر لعل کش آفتابنظامی همه بار شه بود پر زر ناب بدان نقره نامد دلش را شتابنظامی تاب روی تو آفتاب نداشت بوی زلف تو مشک ناب نداشتعطار صد گره هست از تو بر کارم گرهی نو ز مشک ناب مزنعطار دعوی درست نیست گر از دست نازنین چون شربت شکر نخوری زهر ناب را سعدی گل سرخ رویم نگر زرّ ناب فرو رفت چون زرد شد آفتاب سعدی (بوستان) همیشه تا که نگویند ناب را مغشوش (معیار جمالی ||) صاف و پاک (برهان قاطع) صاف (غیاث) (شعوری) زلال (ناظم الاطباء) چکیده (فرهنگ آموزگار) صافی مصفی : من خواب ز دیده به می ناب ربایم آری عدوی خواب جوانان می ناب است منوچهری راد مردان را هنگام عصیر شاید ار می نبود صافی و نابمنوچهری طریق و مذهب عیسی به بادهء خوش و ناب نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد منوچهری جز دوستی ناب نیابی ز من همی واجب بود که از تو بیابم نبید ناب مسعودسعد هر که پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد از او بترابد و گوهر خویش پدید کند (نوروزنامه) چون سر سجاده به آب افکنند رنگ عسل بر می ناب افکنندنظامی جان من از جهان غم سوخته شد به جان تو جام بیار و درفکن بادهء ناب ای پسرعطار آب حیات است می و من چو شمع مرده دلم بی می ناب ای پسرعطار مانع آید او ز دید آفتاب چونکه گردش رفت شد صافی و ناب مولوی در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینهء غزل استحافظ ز تاب در دل خصم تو باد دایم خار ز فتح بر کف احباب دولتت می ناب (معیار جمالی ||) ساده بحت محض صِ رف یکدست و یکپارچه و یکرنگ : هر آن ماهئی کو فتادی ز آب بر آن باد جستی شدی سنگ ناباسدی گنه ناب را ز نامهء خویش پاک بستر به دین خالص و ناب ناصرخسرو گرچه بی خیر است گیتی مرترا زو شود حاصل به دنیا خیرناب ناصرخسرو زود بینی کنون ز اشهب روز ادهم ناب شب شده ارجلابوالفرج رونی مطبخی دارد از هوا و هوس پر ز نفرین صرف و لعنت نابسوزنی شه میران نظام دولت و دین آن سرشته شده ز رحمت نابسوزنی سرشت و نهاد وی از خلق و خلق ز انصاف صرف است و از عدل ناب سوزنی ای زبان راست گویت هم حدیث غیب صرف وی خیال راست بینت همنشین وحی ناب انوری گفتم بگوی، گفت من از گفته های خود آورده ام چو زادهء طبع تو سحرنابانوری عکس رای سماک پیرایش قلب را کیمیای ناب کندخاقانی از لب نوش تو به خاقانی قسم جز زهر ناب می نرسدخاقانی همه عالم گرفت ننگ نفاق نام اخلاص ناب نشنیدمخاقانی در آب چشمه سار آن شکرناب ز بهر میهمان می ساخت جلابنظامی (|| اِ) گوی بدل شود آن را ناو نیز گویند (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) « و» با « ب» است که از فربهی بر کفل اسب می افتد و چون (رشیدی) ناوی که از فربهی بر کفل اسب و استر و امثال آن افتد (برهان قاطع) رجوع به ناو شود( 2 ||) خطی را که میان شمشیر باشد در طول در هندوستان ناب گویند و ظاهراً آنهم فارسی است لیکن در اشعار استادان دیده نشد (فرهنگ نظام از سراج||) آب) ] به معنی ) ap + نفی (an برسر کلمهء مسبوق به حرف مصوت ) a از ] anap : مانند و مشابه (ناظم الاطباء) ( 1) - اوستا گوی [ » : 2) - رشیدی آرد ) ( ناآمیخته، خالص) (حاشیهء برهان چ معین ص 2086 )anapak ارمنی ،nap بدون آب، پهلوی و مقصود وی آن است که در میان کفل فربه اسب گودیی بشکل ناو (کشتی) پیدا می « گودئی ] که بر کفل اسب می افتد از فربهی شود که بدان ناب (مبدل ناو) گویند، اما شاهد نیاورده، شاید در عصر رشیدی که مسلمانان در هند فارسی حرف میزدند چنان اصطلاحی بوده (حاشیهء برهان چ معین، از فرهنگ نظام).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.