میناگر
[گَ] (ص مرکب) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل) شیشه گر. (آنندراج). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید. (انجمن آرا) :
بوالعجب میناگری(1) کز یک عمل
بست چندین خاصیت را(2) بر زحل.مولوی.
|| کیمیاگر. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). اکسیرسازنده. صاحب اکسیر :
لطف تو خواهم که میناگر شود
این زمان این تنگ هیزم زر شود.مولوی.
جمله پاکیها از آن دریا برند
قطره هایش یک بیک میناگرند.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر پنجم ص119).
(1) - جهانگیری در این شعر «میناگر» را «کیمیاگر» میداند، و در این صورت شاهد این معنی نتواند بود.
(2) - ن ل: خاصیتها.
بوالعجب میناگری(1) کز یک عمل
بست چندین خاصیت را(2) بر زحل.مولوی.
|| کیمیاگر. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). اکسیرسازنده. صاحب اکسیر :
لطف تو خواهم که میناگر شود
این زمان این تنگ هیزم زر شود.مولوی.
جمله پاکیها از آن دریا برند
قطره هایش یک بیک میناگرند.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر پنجم ص119).
(1) - جهانگیری در این شعر «میناگر» را «کیمیاگر» میداند، و در این صورت شاهد این معنی نتواند بود.
(2) - ن ل: خاصیتها.