میل

معنی میل
(ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله.
- میل انگشتر؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیلهء آن حلقهء انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه).
- میل سوپاپ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگی های مخصوصی به نام «بادامک» به تعداد سوپاپهاست و عملش باز کردن و بستن سوپاپهاست به موقع لزوم.
- میل طلا؛ میل منحنی و حلقه شدهء طلا که به جهت زینت در دست کنند :
در دست یار میل طلا خط کوفی است
نقش و نگار رنگ حنا خط کوفی است.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
- میل فرق؛ سنجاقی بلند به بلندی چهار انگشت گشاده که غالباً سر آن چون تبرزینی باشد از زر یا سیم یا آهن و برنج که زنان بدان موی فرق جدا و خط فرق پیدا کنند. (یادداشت مؤلف). سنجاق فرق.
|| میخ آهنی که بر گنبد نصب کنند. (ناظم الاطباء). میخ آهنی یا مسی که بر سر گنبد نصب کنند. (غیاث).
- میل سر گنبد؛ میل گنبد. (از آنندراج) :
به میل سرگنبدش بر فلک
کشد سرمهء نازچشم ملک.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب میل گنبد شود.
- میل گنبد؛ میل سر گنبد. میلی باشد از آهن یا از مس اکثر ملمع به طلا که بر گنبد مراقد و مساجد نصب کنند. (آنندراج) :
دیده شد لبریز بینش روشنان چرخ را
تا به میل گنبدت افتاد چشم آسمان.
سالک قزوینی (از آنندراج).
|| آنچه بدان سرمه و توتیا در چشم کشند. (برهان) (غیاث). ملولب. (منتهی الارب). مِروَد. (دهار) میل الکحل. چوب سرمه کش. (منتهی الارب). ابزاری که بدان سرمه در چشم کشند. (ناظم الاطباء). سرمه چوب. (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی). میل سرمه. مرود. (زمخشری). چوب سرمه. چوبی باریک یا فلزی باریک کرده که بدان سرمه در چشم کشند. مِکحَل. مِکحال. چوب سرمه کش. (یادداشت مؤلف) :
بس بود از عشق تو چشم امید مرا
میل دوران کمان سرمه کش اعتبار.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص211).
-میل در سرمه زدن چشم؛ کنایه از سرمه رنگ گردانیدن چشم. (آنندراج):
- || روشن شدن. تابیدن.
- || تیرگی و سیاهی گرفتن :
چو در سرمه زد چشم خورشید میل
فرو رفت گوهر به دریای نیل.
نظامی (از آنندراج).
- میل سرمه؛ میلی که بدان سرمه در چشم کشند عام است از آن که از چوب باشد یا از طلا و غیر آن و آن را گاهی به داروهای مقوی بصر و یا مزیل بصر آورده در چشم کشند و گاهی در آتش تیز گرم کرده برای این کار همان عمل کنند. (از آنندراج).
|| از آلات جراحی چشم(1). (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح پزشکی) آلتی که جراح بوسیلهء آن عمق زخم و مانند آن را بیازماید. مِسبَر. مسبار. آلتی که جراح در جراحت فرو برد. (از یادداشت مؤلف). آهن جراح و کحال. (منتهی الارب) (آنندراج). آهن جراح. میله. (یادداشت لغت نامه).
- میل الجراحه؛ آهنی که جراح در زخم فرو می برد. (ناظم الاطباء).
- میل جراحت؛ محراف. (دهار) (زمخشری) (یادداشت مؤلف). سِبار. مسبار. (منتهی الارب). سبار جراحان. (ناظم الاطباء)
|| (اصطلاح پزشکی) ابزاری مفتولی شکل و مجوف که در اعمال پزشکی آن را داخل مجرای بول کنند. سُند(2).
- میل زدن؛ فرو بردن آلتی آهنین طبی در قرحهء بدن در یافتن عمق آن را. (یادداشت مؤلف).
- || سوراخ کردن موضع ریم و آب گرد آمده از تن برای بیرون کردن آب آن چنانکه در استسقای زقی. با میل برآوردن آب از شکم آب آورده. بزل. (یادداشت مؤلف).
- || فروبردن میل در چشم برای بیرون کردن آب از چشم آب آورده. برآوردن آب چشم از چشم مبتلا به آب مروارید. (از یادداشت مؤلف).
- || فروبردن میل (سوند) در مجرای بول برای گشودن راه ادرار(3). (یادداشت لغت نامه).
|| میله ای از آهن تافته که بدان بینایی را از چشم بازمی دارند. (ناظم الاطباء) :
حرمت آن را که میل او به اصل از آهن است
نیست آتش را محل کآهن گدازد هرزمان.
خاقانی.
- میل ... در چشم... درکشیدن؛ کور کردن آن :
میلی بساز ز آه بزن بر پلاس شب
درکش بچشم روز بفرمان صبحگاه.خاقانی.
آفتم عقل است میل آتشین سازم ز آه
پس به چشم عقل پنهان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
زهد را بند آهنین برنه
عقل را میل آتشین درکش.خاقانی.
- میل درکشیدن؛ کنایه است از کور و نابود کردن :
طبایع را یکایک میل درکش
بدین خوبی خرد را نیل درکش.نظامی.
وگر چون مقبلان دولت پرستی
طمع را میل درکش باز رستی.نظامی.
- میل در نظر کشیدن؛ میل در چشم کشیدن. (آنندراج). کنایه است از کور کردن با میل تفته :
سیر چشمی به نظر میل کشد همت را
بی نیازی به جگر داغ نهد احسان را.
صائب تبریزی (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب (میل در چشم... کشیدن) شود. || چوبی که حلاجان بدان پنبه از پنبه دانه جدا کنند. وَشَنگ. (یادداشت مؤلف). || آلتی باریک آهنین یا از استخوان که بدان شال گردن و پیراهن و امثال آن بافند و چینند. (یادداشت مؤلف). میله.
- میل میل؛ با شیارها و فرورفتگی های طولی چون میل.
- || راه راه. کلمه ظاهراً در شاهد زیر معنای واحد طول پارچه یا واحدی برای محاسبهء پارچه نظیر توپ و ثوپ و قواره دارد :دویست میل شاره به غایت نیکوتر از قصب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص296). و رجوع به میلک شود.
|| محور چرخ و جز آن. (ناظم الاطباء). || قلمی که روی تخته و جز آن بدان نقش کنند. (از برهان) (ناظم الاطباء). || قلم تختهء خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). || نام دو چوب است یکی بر مقدم کشتی و دیگری بر مؤخر آن که صفهای مالج به آنها اتصال یابد. (از فرهنگ نظام). || آلت مرد. نره. || نوعی دبوس که یک سر آن ضخیم تر از سر دیگر است و آن را در ورزش بکار برند؛ میل زورخانه. چوبی سنگین که به کار ورزش کشتی گیران آید. و آن را میل گیری نامند. (از آنندراج). چوب وزن دار که به کار ورزش پهلوانان آید. (غیاث). چوبی مخروطی شکل و دراز و وزن دار با دسته که پهلوانان گرد سر و شانه گردانند و بدان خود را ورزش دهند، و با نوع کوچکتر آن که در هوا رها کنند و گیرند حرکات شیرین و ظریف و چابکانه انجام دهند(4). چوبی سنگین که پهلوانان بر دست ورزند. (یادداشت مؤلف). || ظاهراً از آلات رمل و اصطرلاب باشد :
تخت و میلش نهاده پیش به مهر
در وی آموخت رازهای سپهر
باز چون تخت و میل بنهادی
گره از کار چرخ بگشادی.
نظامی (هفت پیکر ص66).
(1) - Kystitome.
(2) - Cotheter.
(3) - Catheteraer. (4) - بیشتر دانشمندان علم لغت کلمهء میل را در همهء این معانی مأخوذ از تازی می دانند ولی من چنان گمان می کنم که جز این باشد. (ناظم الاطباء).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.