میل
(معرب، اِ)(1) واحد مسافت. در روم قدیم برابر 1620 یارد انگلیسی و معادل با 1482 متر فرانسوی یا یک میل و نیم ایرانی موافق مقادیر جدید می باشد. مقدار منتهای درازی بصر از زمین. ج، امیال و میول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مد بصر. واحد مسافت. آن مقدار مسافت که در زمین هموار به نظر مردم که در دیدن ایشان قصوری نباشد و بسیار تیزبین نباشند به آنجا تواند رسید و آن معادل چهار هزار ذراع و ثلث فرسخ است. (از رسالهء مقداریه صص430 - 432). ثلث فرسنگ. اندازهء بینایی و مد بصر است از زمین. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقدار یک مد بصر باشد از روی زمین. (برهان). سه یک فرسنگ. (منتهی الارب). مسافت زمین متراخیهء بی حد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سه هزار ذراع. سه یک فرسخ یعنی هر سه میل یک فرسخ. ج، امیال. (ناظم الاطباء). ثلث فرسنگ یعنی مسافت یک کروه. (آنندراج). تُلَّه. مسافت چهار هزار ذراع. سه یک فرسنگ و آن معادل است با دو ندا. در قدیم پیش ایرانیان ثلث فرسنگ بوده و هر میلی دو نعره یا ندا و ندا چهار آماج. (یادداشت مؤلف). به معنی کروه است و آن چهار هزار ذراع است و هر ذراع بیست و چهار انگشت و نوشته اند که میل چهار هزار قدم باشد و در بهار عجم نوشته که میل ثلث فرسنگ است که آن را کروه گویند چون بر سر هر کروهی علامت برای تمام شدن کروه به صورت میل ساخته باشند مجازاً آن مسافت را نیز میل گویند. (غیاث). هر سه فرسنگ را میل نام نهادند... و در تعیین اندازهء میل اختلاف کرده اند چنانکه همان اختلاف در فرسنگ نیز جاری است. برخی فرسنگ را از سه تا چهار هزار ذراع و جمعی دو هزار ذراع و جمعی دو هزار و سیصد و سی و سه گام و گروهی سه هزار گام تقدیر کرده اند و اولین تقدیر آسان باشد زیرا گام را به ذراع و نیم که هر ذراعی بیست و چهار اصبع است میزان گرفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). چهار هزار ذراع است. (دمشقی). هر سه میل یک فرسخ باشد و هر میلی چهار هزار گز بود و هر گزی بیست و چهار انگشت و هر انگشتی شش جو که شکمهای ایشان به هم باز نهاده باشد. (جهان دانش). هر یک میل چهار هزار ذراع است و هر فرسخ سه میل است. (فرهنگ علوم دکتر سجادی). نزد قدمای اهل هیئت میل مساوی 3000 ذراع و نزد متأخران معادل 4000 ذراع است و خلاف لفظی است، زیرا آنان اتفاق دارند بر اینکه مقدار آن 96000 اصبع (انگشت) است به حسب اختلاف ایشان در فرسخ، که آیا فرسخ 9000 ذراع قدماست یا 12000 ذراع متأخران. ج، امیال و امیل :
برون رفت نوذر خود و کوس و پیل
پذیره شدش مرد را چند میل.فردوسی.
سپه بود چندان که بر هفت میل
زمین بود بر سان دریای نیل.فردوسی.
خروشیدن تازی اسبان و پیل
همی رفت آواز بر پنج میل.فردوسی.
ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند
میخ دیوار سراپرده به صد میل زنند.
منوچهری.
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود.
منوچهری.
اگر خود اگر گرز و خفتانش پیل
کشیدی نبردی فزون از دو میل.اسدی.
آنک او بدود پیش میرده میل
هرگز ندود زی نماز یک گام.ناصرخسرو.
ز آنسوی عرش رفته هزاران هزار میل
خود گفت این انزل؟ حق گفته: هیهنا.
خاقانی.
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل.نظامی.
کمندش می دواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میل است.سعدی.
- میل به میل؛ نظیر فرسنگ به فرسنگ.
گام بگام ارچه تحرک نمود
میل به میلش بتبرک ربود.نظامی.
- میل به میل جستن؛ گریختن از کسی به دور دست :
لاجرم چونت مرگ پیش آید
زو ببایدت جست میل به میل.ناصرخسرو.
- میل تا میل؛ نظیر فرسخ در فرسخ. کنایه است از مسافت و عرصهء بسیار وسیع :
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.
فرخی.
- میل جغرافیایی؛ میل دریایی. هزار و هشتصد و چهل و هفت متر و کسری است. (یادداشت مؤلف).
- میل در میل؛ به درازا و پهنای میلی. مربعی به طول و عرض یک میل :
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل.نظامی.
- || کنایه است از مساحتی بسیار. عرصه ای پهناور :
غریو کوسها بر کوههء پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل.نظامی.
- || مسافتی از پس مسافتی. کنایه است از درازی و طول بسیار راه با منازل متعدد :
تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود به تعجیل.نظامی.
وز آنجا تا لب دریا به تعجیل
دو اسبه کرد کوچی میل در میل.نظامی.
- || افراد بسیار که عرصهء فراخ را پر کند :
وز آنجا سوی قصر آمد به تعجیل
پس او چارپایان میل در میل.نظامی.
- میل دریایی؛ میل جغرافیایی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب میل جغرافیایی شود.
- میل هاشمی؛ سه فرسنگ است. استناد آنکه پیغمبر (ص) در طریق بادیه امر فرمود که برای هر سه فرسنگ راه میلی در جاده بنا کردند و از این رو آن را میل هاشمی نام گذاردند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
|| مناره و هر نشانی که در راه گذارند. (ناظم الاطباء). نشان راه. (منتهی الارب). منار که به جهت علامت فرسنگ در راه سازند. (غیاث) سنگ نشان. (از آنندراج). سنگ فرسنگ. (مهذب الاسماء). هر یک از ستونهایی که برای تعیین مسافتی در اصل 1000 گام (قدم و سپس فرسنگ) در جاده ها نصب می کردند. شکل مخروطی که در جاده ها نصب می کردند. (به اعتبار آنکه از آن علامت مقدار مسافتی که به قدر یک میل است معلوم می شده) :
برآورد میلی ز سنگ و ز گچ
که کس را ز ایران و ترک و خلج.فردوسی.
[ عمروبن لیث ] هزار رباط کرد و پانصد مسجد آدینه و مناره کرد دون پلها و میلهای بیابان. (تاریخ سیستان).
گردبادی که علم گشته و برگردانی
در ره عشق تو چون میل زمن مانده بجا.
ابراهیم ادهم.
بر ره دین به مثل میل نبینند و مناره
وز پس دنیا ذره به هوا در بشمارند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 105).
هر جایگاه که رسید میلها فرمود کردن. (مجمل التواریخ و القصص).
ور بلندی درشت می خواهی
میلی از چل مناره در بر گیر.سعدی.
- میل فرسنگ؛ نشانهء فرسنگ. مناری که بر سر هر فرسنگی سازند برای معلوم کردن مسافت منزل. (از آنندراج) :
در بیابان شوق چون مجنون
گردباد است میل فرسنگم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
ره سر گشتگان پایان ندارد
که باشد گردبادش میل فرسنگ.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| مناری که برای راهنمایی مسافران در مرتفعات زمین بنا کنند.
- کوه میلدار؛ کوهی با میلی از سنگ برآورده بر سر نزدیک امامزاده بارجین به شمال قزوین.
|| هر بنائی مخروطی شبیه به مناره یا شبیه نشانه های فرسنگهای راه که یادبود یا مقصودهای خاص را سازند. مناره. برج مخروطی : به فرمان اسکندر میلی ساخت که بسیار بلند است و آئینه ای به قطر هفت گز در آن میل نشانده... (از حبیب السیر ج7 ص34).
- میل خسروگرد؛ در خسروگرد واقع است که یکی از امرای سلجوقی در سال 505 ه . ق. آن را ساخته و از ابنیهء تاریخی بشمار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان).
|| هر ستونی که زیر سقف نباشد. || نشانی که در میدان جهت چوگان بازی نصب کنند. (از برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - معرب از لاتینی Milia و Milla به معنی هزار گام.
برون رفت نوذر خود و کوس و پیل
پذیره شدش مرد را چند میل.فردوسی.
سپه بود چندان که بر هفت میل
زمین بود بر سان دریای نیل.فردوسی.
خروشیدن تازی اسبان و پیل
همی رفت آواز بر پنج میل.فردوسی.
ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند
میخ دیوار سراپرده به صد میل زنند.
منوچهری.
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود.
منوچهری.
اگر خود اگر گرز و خفتانش پیل
کشیدی نبردی فزون از دو میل.اسدی.
آنک او بدود پیش میرده میل
هرگز ندود زی نماز یک گام.ناصرخسرو.
ز آنسوی عرش رفته هزاران هزار میل
خود گفت این انزل؟ حق گفته: هیهنا.
خاقانی.
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل.نظامی.
کمندش می دواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میل است.سعدی.
- میل به میل؛ نظیر فرسنگ به فرسنگ.
گام بگام ارچه تحرک نمود
میل به میلش بتبرک ربود.نظامی.
- میل به میل جستن؛ گریختن از کسی به دور دست :
لاجرم چونت مرگ پیش آید
زو ببایدت جست میل به میل.ناصرخسرو.
- میل تا میل؛ نظیر فرسخ در فرسخ. کنایه است از مسافت و عرصهء بسیار وسیع :
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.
فرخی.
- میل جغرافیایی؛ میل دریایی. هزار و هشتصد و چهل و هفت متر و کسری است. (یادداشت مؤلف).
- میل در میل؛ به درازا و پهنای میلی. مربعی به طول و عرض یک میل :
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل.نظامی.
- || کنایه است از مساحتی بسیار. عرصه ای پهناور :
غریو کوسها بر کوههء پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل.نظامی.
- || مسافتی از پس مسافتی. کنایه است از درازی و طول بسیار راه با منازل متعدد :
تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود به تعجیل.نظامی.
وز آنجا تا لب دریا به تعجیل
دو اسبه کرد کوچی میل در میل.نظامی.
- || افراد بسیار که عرصهء فراخ را پر کند :
وز آنجا سوی قصر آمد به تعجیل
پس او چارپایان میل در میل.نظامی.
- میل دریایی؛ میل جغرافیایی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب میل جغرافیایی شود.
- میل هاشمی؛ سه فرسنگ است. استناد آنکه پیغمبر (ص) در طریق بادیه امر فرمود که برای هر سه فرسنگ راه میلی در جاده بنا کردند و از این رو آن را میل هاشمی نام گذاردند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
|| مناره و هر نشانی که در راه گذارند. (ناظم الاطباء). نشان راه. (منتهی الارب). منار که به جهت علامت فرسنگ در راه سازند. (غیاث) سنگ نشان. (از آنندراج). سنگ فرسنگ. (مهذب الاسماء). هر یک از ستونهایی که برای تعیین مسافتی در اصل 1000 گام (قدم و سپس فرسنگ) در جاده ها نصب می کردند. شکل مخروطی که در جاده ها نصب می کردند. (به اعتبار آنکه از آن علامت مقدار مسافتی که به قدر یک میل است معلوم می شده) :
برآورد میلی ز سنگ و ز گچ
که کس را ز ایران و ترک و خلج.فردوسی.
[ عمروبن لیث ] هزار رباط کرد و پانصد مسجد آدینه و مناره کرد دون پلها و میلهای بیابان. (تاریخ سیستان).
گردبادی که علم گشته و برگردانی
در ره عشق تو چون میل زمن مانده بجا.
ابراهیم ادهم.
بر ره دین به مثل میل نبینند و مناره
وز پس دنیا ذره به هوا در بشمارند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 105).
هر جایگاه که رسید میلها فرمود کردن. (مجمل التواریخ و القصص).
ور بلندی درشت می خواهی
میلی از چل مناره در بر گیر.سعدی.
- میل فرسنگ؛ نشانهء فرسنگ. مناری که بر سر هر فرسنگی سازند برای معلوم کردن مسافت منزل. (از آنندراج) :
در بیابان شوق چون مجنون
گردباد است میل فرسنگم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
ره سر گشتگان پایان ندارد
که باشد گردبادش میل فرسنگ.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| مناری که برای راهنمایی مسافران در مرتفعات زمین بنا کنند.
- کوه میلدار؛ کوهی با میلی از سنگ برآورده بر سر نزدیک امامزاده بارجین به شمال قزوین.
|| هر بنائی مخروطی شبیه به مناره یا شبیه نشانه های فرسنگهای راه که یادبود یا مقصودهای خاص را سازند. مناره. برج مخروطی : به فرمان اسکندر میلی ساخت که بسیار بلند است و آئینه ای به قطر هفت گز در آن میل نشانده... (از حبیب السیر ج7 ص34).
- میل خسروگرد؛ در خسروگرد واقع است که یکی از امرای سلجوقی در سال 505 ه . ق. آن را ساخته و از ابنیهء تاریخی بشمار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان).
|| هر ستونی که زیر سقف نباشد. || نشانی که در میدان جهت چوگان بازی نصب کنند. (از برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - معرب از لاتینی Milia و Milla به معنی هزار گام.