میل
[مَ / مِ] (از ع، اِمص، اِ) خواهش و آرزو و رغبت. (ناظم الاطباء). رغبت و خواهش. (آنندراج). خواهش و رغبت دل. (برهان). توجه و اشتیاق و شوق و عشق. (ناظم الاطباء). توجه و به فارسی با لفظ انداختن و آوردن و دادن مستعمل. (از آنندراج). توجه. (غیاث) (برهان). گراه و گرای. (ناظم الاطباء). گرایش. هوا. رغبت و خواست. رغبت در شخص یا شی ء. توجه قلبی. اراده. تمایل. (یادداشت مؤلف) :
ز آب خرد گر خبرستی ترا
میل تو زی مذهب شاعیستی.ناصرخسرو.
و گر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر.نظامی.
میلها همچون سگان خفته اند
اندریشان خیر و شر بنهفته اند.مولوی.
میل مو و رو و لعلش می کنی ای دل ولی
میل مهر و مهر عشق و عشق خونخور می شود.
کاتبی.
لیک میخواهم که ندهد ذوالجلال
از عفاف و عصمتش میل حرب.
واله هروی (از آنندراج).
وقتی پادشاهی بود که او را به زندقه میل بود. (جوامع الحکایات ج1 ص64).
- با کمال میل؛ در اصطلاح عامیانه با میل و شوق تام؛ «با کمال میل دعوت شما را قبول می کنم».
- حیف و میل کردن؛ خوردن. از میان بردن. بالا کشیدن. تصاحب کردن من غیر حق و صرف کردن : ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد. (تاریخ قم ص189).
- میل داشتن؛ آرزو داشتن و گراییدن. (ناظم الاطباء) گرایش داشتن. کشش داشتن. خواهانی داشتن :
و گر میل دارد کسی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد پاک.فردوسی.
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش.نظامی.
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب.مولوی.
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی.
سعدی (گلستان).
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست.
سعدی.
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد.سعدی.
آنان که به دیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
سعدی.
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت.
سعدی (بوستان).
- میل کردن؛ گراییدن. یازیدن. (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). انعطاف. تمایل. (یادداشت مؤلف) :
میل بین کان سرو بالا می کند
سرو بین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.سعدی.
- || خوردن و آشامیدن. (ناظم الاطباء). خوردن در زبان ادبی متداول فارسی؛ میل بفرمایید. میل کنید.
|| محبت و مهربانی و مهر. (ناظم الاطباء). حب. محبت. (یادداشت مؤلف). دوستی. هواخواهی. خواهش. توجه. گرایش : آخر بسیار مال بشکست و بسیار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص261). با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد. (گلستان).
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد.
سعدی.
|| اشتها. || شهوت. (ناظم الاطباء). خواهش نفسانی.
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور.
(مثنوی دفتر پنجم ص 88).
|| خمیدگی. (غیاث). || انحراف. انحراف و عدول. زور. کژی. (یادداشت لغت نامه).
- میل از کسی کردن؛ روی برگردانیدن از وی :
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.سعدی.
- میل دادن؛ اماله. اصغا. اضافه. (یادداشت مؤلف). متمایل ساختن. برگرداندن و کج ساختن.
- میل کردن از؛ منحرف شدن از. انحراف جستن از. بگشتن از. فروگردیدن از. (یادداشت مؤلف).
- || چسبیدن. (یادداشت مؤلف).
|| (اصطلاح فلسفی) مبدأ حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. میل عبارت است از کیفیتی قائم به جسد قابل شدت و ضعف که اقتضای حرکت کند و متکلمان آن را اعتماد خوانند و دلیل بر وجود میل آن است که ما چون زقی را منفوخ در زیر آب ساکن کنیم از او احساس مدافعه به بالا میکنیم و آن را میل صاعد خوانند و اگر سنگ را در هوا به قسر ساکن کنیم از او احساس مدافعه با زیر می کنیم و آن را میل هابط خوانند. (از نفایس الفنون). میل طبیعی. ج، امیال و میول.
- میل ارادی؛ در اصطلاح فلسفه مبدأ حرکت موافق با قصد و اراده است؛ میل نفسانی. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی).
- میل طبیعی؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم مبدأ حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. هر جسمی و هر عنصری دارای مرکزی خاص است که متمایل به آن می باشد چنانکه آتش طبعاً به طرف بالا و برخی را به طرف پایین کشاند میل طبیعی گویند.
- میل غریب؛ میل قسری. رجوع به ترکیب میل قسری شود.
- میل غیرارادی؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم آن است که بدون قصد و اراده انجام گیرد. مقابل میل ارادی.
-میل قسری؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم مقابل میل طبیعی است و آن محرکی است که بواسطهء قاسر خارجی در اجسام حادث شود و اجسام را بر خلاف میل طبیعی آنها سوق دهد. میل غریب. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی).
- میل نفسانی؛ میل اردای. رجوع به ترکیب میل ارادی شود.
|| مقام بی شعوری و ناآگاهی از اصل و مقصد. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || (اصطلاح فلکی) دوری شمس یا کواکب دیگر باشد از معدل النهار. (یادداشت مؤلف). میل دوری بود از معدل النهار سوی شمال و جنوب [ وقتی میل و عرض گفته شود ] و هر گه میل تنها گفته آید آن آفتاب را باشد یا درجه های بروج را از ایراک آفتاب از درجه ها جدا نشود. و اگر میل آن قمر باشد یا آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنکه بدو منسوب کرده آید که گویند این میل فلان است. (التفهیم ص75).
- میل اعظم؛ میل بزرگ. میل کلی. رجوع به ترکیب میل بزرگ شود.
- میل بزرگ؛ میل آفتاب هم میل منطقه البروج است و اندزهء این میل بزرگ چنانکه ما به رصد یافتیم بیست و سه جزو است و سی و پنج دقیقه. میل اعظم. میل کلی. (از التفهیم ص76).
- میل شمس؛ غروب آفتاب. (ناظم الاطباء).
- میل کلی؛ میل بزرگ. میل اعظم. نهایت بعد دایرهء منطقه البروج از معدل النهار. و آن 23 درجه و 27 دقیقه و 30 ثانیه و نه دهم است. (آنندراج).
- میل و عرض؛ میل دوری بود از معدل النهار از سوی شمال و جنوب. و از آن دایره باشد که بر دو قطب معدل النهار بگذرد. و عرض دوری بود از منطقه البروج سوی شمال یا جنوب و زان دایره بود که بر دو قطب منطقه البروج بگذرد. (از التفهیم ص75). محل غایت بعد منطقه البروج از معدل النهار و مسافت آن بیست و سه و نیم درجه است. (غیاث).
ز آب خرد گر خبرستی ترا
میل تو زی مذهب شاعیستی.ناصرخسرو.
و گر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر.نظامی.
میلها همچون سگان خفته اند
اندریشان خیر و شر بنهفته اند.مولوی.
میل مو و رو و لعلش می کنی ای دل ولی
میل مهر و مهر عشق و عشق خونخور می شود.
کاتبی.
لیک میخواهم که ندهد ذوالجلال
از عفاف و عصمتش میل حرب.
واله هروی (از آنندراج).
وقتی پادشاهی بود که او را به زندقه میل بود. (جوامع الحکایات ج1 ص64).
- با کمال میل؛ در اصطلاح عامیانه با میل و شوق تام؛ «با کمال میل دعوت شما را قبول می کنم».
- حیف و میل کردن؛ خوردن. از میان بردن. بالا کشیدن. تصاحب کردن من غیر حق و صرف کردن : ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد. (تاریخ قم ص189).
- میل داشتن؛ آرزو داشتن و گراییدن. (ناظم الاطباء) گرایش داشتن. کشش داشتن. خواهانی داشتن :
و گر میل دارد کسی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد پاک.فردوسی.
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش.نظامی.
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب.مولوی.
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی.
سعدی (گلستان).
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست.
سعدی.
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد.سعدی.
آنان که به دیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
سعدی.
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت.
سعدی (بوستان).
- میل کردن؛ گراییدن. یازیدن. (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). انعطاف. تمایل. (یادداشت مؤلف) :
میل بین کان سرو بالا می کند
سرو بین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.سعدی.
- || خوردن و آشامیدن. (ناظم الاطباء). خوردن در زبان ادبی متداول فارسی؛ میل بفرمایید. میل کنید.
|| محبت و مهربانی و مهر. (ناظم الاطباء). حب. محبت. (یادداشت مؤلف). دوستی. هواخواهی. خواهش. توجه. گرایش : آخر بسیار مال بشکست و بسیار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص261). با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد. (گلستان).
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد.
سعدی.
|| اشتها. || شهوت. (ناظم الاطباء). خواهش نفسانی.
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور.
(مثنوی دفتر پنجم ص 88).
|| خمیدگی. (غیاث). || انحراف. انحراف و عدول. زور. کژی. (یادداشت لغت نامه).
- میل از کسی کردن؛ روی برگردانیدن از وی :
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.سعدی.
- میل دادن؛ اماله. اصغا. اضافه. (یادداشت مؤلف). متمایل ساختن. برگرداندن و کج ساختن.
- میل کردن از؛ منحرف شدن از. انحراف جستن از. بگشتن از. فروگردیدن از. (یادداشت مؤلف).
- || چسبیدن. (یادداشت مؤلف).
|| (اصطلاح فلسفی) مبدأ حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. میل عبارت است از کیفیتی قائم به جسد قابل شدت و ضعف که اقتضای حرکت کند و متکلمان آن را اعتماد خوانند و دلیل بر وجود میل آن است که ما چون زقی را منفوخ در زیر آب ساکن کنیم از او احساس مدافعه به بالا میکنیم و آن را میل صاعد خوانند و اگر سنگ را در هوا به قسر ساکن کنیم از او احساس مدافعه با زیر می کنیم و آن را میل هابط خوانند. (از نفایس الفنون). میل طبیعی. ج، امیال و میول.
- میل ارادی؛ در اصطلاح فلسفه مبدأ حرکت موافق با قصد و اراده است؛ میل نفسانی. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی).
- میل طبیعی؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم مبدأ حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. هر جسمی و هر عنصری دارای مرکزی خاص است که متمایل به آن می باشد چنانکه آتش طبعاً به طرف بالا و برخی را به طرف پایین کشاند میل طبیعی گویند.
- میل غریب؛ میل قسری. رجوع به ترکیب میل قسری شود.
- میل غیرارادی؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم آن است که بدون قصد و اراده انجام گیرد. مقابل میل ارادی.
-میل قسری؛ در اصطلاح فلسفهء قدیم مقابل میل طبیعی است و آن محرکی است که بواسطهء قاسر خارجی در اجسام حادث شود و اجسام را بر خلاف میل طبیعی آنها سوق دهد. میل غریب. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی).
- میل نفسانی؛ میل اردای. رجوع به ترکیب میل ارادی شود.
|| مقام بی شعوری و ناآگاهی از اصل و مقصد. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || (اصطلاح فلکی) دوری شمس یا کواکب دیگر باشد از معدل النهار. (یادداشت مؤلف). میل دوری بود از معدل النهار سوی شمال و جنوب [ وقتی میل و عرض گفته شود ] و هر گه میل تنها گفته آید آن آفتاب را باشد یا درجه های بروج را از ایراک آفتاب از درجه ها جدا نشود. و اگر میل آن قمر باشد یا آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنکه بدو منسوب کرده آید که گویند این میل فلان است. (التفهیم ص75).
- میل اعظم؛ میل بزرگ. میل کلی. رجوع به ترکیب میل بزرگ شود.
- میل بزرگ؛ میل آفتاب هم میل منطقه البروج است و اندزهء این میل بزرگ چنانکه ما به رصد یافتیم بیست و سه جزو است و سی و پنج دقیقه. میل اعظم. میل کلی. (از التفهیم ص76).
- میل شمس؛ غروب آفتاب. (ناظم الاطباء).
- میل کلی؛ میل بزرگ. میل اعظم. نهایت بعد دایرهء منطقه البروج از معدل النهار. و آن 23 درجه و 27 دقیقه و 30 ثانیه و نه دهم است. (آنندراج).
- میل و عرض؛ میل دوری بود از معدل النهار از سوی شمال و جنوب. و از آن دایره باشد که بر دو قطب معدل النهار بگذرد. و عرض دوری بود از منطقه البروج سوی شمال یا جنوب و زان دایره بود که بر دو قطب منطقه البروج بگذرد. (از التفهیم ص75). محل غایت بعد منطقه البروج از معدل النهار و مسافت آن بیست و سه و نیم درجه است. (غیاث).