مهراب
[مِ] (اِخ)(1) نام پادشاه کابل، جد مادری رستم، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد :
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.فردوسی.
تو را بویهء(2) دخت مهراب خاست
دلت را هُشِ سام زابل کجاست.فردوسی.
یکی پادشا بود مهراب نام
زبردست با گنج و گسترده کام.فردوسی.
(1) - کلمه را مرکب از مهر به معنی آفتاب و آب به معنی رونق دانسته و مجموع را آفتاب رونق یا آفتاب جلوه معنی کرده اند. اما برخی از مستشرقان جزء دوم کلمه را پسوندی می دانند، نه آب معادل ماء عربی.
(2) - ن ل: یوبهء.
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.فردوسی.
تو را بویهء(2) دخت مهراب خاست
دلت را هُشِ سام زابل کجاست.فردوسی.
یکی پادشا بود مهراب نام
زبردست با گنج و گسترده کام.فردوسی.
(1) - کلمه را مرکب از مهر به معنی آفتاب و آب به معنی رونق دانسته و مجموع را آفتاب رونق یا آفتاب جلوه معنی کرده اند. اما برخی از مستشرقان جزء دوم کلمه را پسوندی می دانند، نه آب معادل ماء عربی.
(2) - ن ل: یوبهء.