مه
[مَ] (اِ)(1) قلم و کلک. (برهان). قلم و خامه و کلک. (ناظم الاطباء). || تل ریگ. (برهان). تل ریگ و تودهء ریگ. (ناظم الاطباء) :
شمس رخشان که کشور آراید
تا نبوسد ستانهء در تو
نتواند که کشور آراید
چو مه و کوهسار کشور تو.سوزنی.
(1) - ظ. نیمهء کلمهء «خامه» است که جزء اول آن یعنی «خا» ساقط شده و با حفظ معنی از فرهنگی به فرهنگ دیگر به عنوان لغت مستقل رفته است. (یادداشت لغت نامه).
شمس رخشان که کشور آراید
تا نبوسد ستانهء در تو
نتواند که کشور آراید
چو مه و کوهسار کشور تو.سوزنی.
(1) - ظ. نیمهء کلمهء «خامه» است که جزء اول آن یعنی «خا» ساقط شده و با حفظ معنی از فرهنگی به فرهنگ دیگر به عنوان لغت مستقل رفته است. (یادداشت لغت نامه).