اسرائیل
[اِ] (اِخ) ابن سلجوق. خوندمیر در حبیب السیر آرد: در بعض کتب معتبره مسطور است که چون سلطان محمود غزنوی بر حال آل سلجوق مطلع شد ایلچی فرستاد و التماس حضور یکی از ایشان کرد اسرائیل بن سلجوق نزد سلطان محمود رفت، محمود او را اعزاز و اکرام تمام فرمود و بقولی با خود بر تخت نشاند و در اثناء محاوره از وی پرسید که اگر ما را بلشکر احتیاج افتد چند سوار از خیل شما بمدد ما توانند آمد؟ اسرائیل دو چوبه تیر و کمانی با خود داشت یک تیر را پیش سلطان نهاده گفت اگر این تیر را در میان ایل خود فرستم صد هزار مرد بمدد تو توجه کنند. سلطان گفت اگر زیاده باید؟ تیر دیگر بدست سلطان داده گفت: اگر این را ببلخان فرستی پنجاه هزار مرد بمدد و نصرت سلطان توجه کنند. سلطان بر زبان آورد که اگر بیشتر باید؟ اسرائیل کمان را تسلیم کرده گفت چون این کمان را بترکستان روان گردانی قریب بدویست هزار سوار بدینجانب شتابند. بنابر آن سلطان از کثرت سلجوقیان اندیشمند شده وقتی که اسرائیل مست و بی شعور بود او را مقید گردانید و بقلعهء کالنجار فرستاد و اسرائیل در آن قلعه می بود تا زمانی که عزرائیل روح او را قبض کرد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 173 و 174).