موله
[مُ وَلْ لَهْ](1) (ع ص) شیفته و عاشق و دیوانه. (غیاث) (آنندراج). واله. شیدا و مجنون :
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله(2).
منوچهری.
هرجا که مولهی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.سعدی.
|| مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. (آنندراج) (غیاث).
- بید موله؛ بید مجنون. بید معلق. بید ناز. بید نگون. (یادداشت مؤلف).
|| بچهء جداکرده از مادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || مولَهْ. آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. (از اقرب الموارد). و رجوع به مولَهْ شود.
(1) - در غیاث و آنندراج به کسر لام مشدد آمده است.
(2) - در شعر منوچهری کلمه با کسر لام مشدد به کار رفته است.
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله(2).
منوچهری.
هرجا که مولهی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.سعدی.
|| مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. (آنندراج) (غیاث).
- بید موله؛ بید مجنون. بید معلق. بید ناز. بید نگون. (یادداشت مؤلف).
|| بچهء جداکرده از مادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || مولَهْ. آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. (از اقرب الموارد). و رجوع به مولَهْ شود.
(1) - در غیاث و آنندراج به کسر لام مشدد آمده است.
(2) - در شعر منوچهری کلمه با کسر لام مشدد به کار رفته است.