موجب

معنی موجب
[جِ] (ع ص، اِ) هرآنچه لازم می گرداند و مقرر می کند و واجب می گرداند. (ناظم الاطباء). لازم کننده. (آنندراج) (غیاث). واجب کننده. مقررکننده. مقررگرداننده. || سبب. دلیل. سبب و بایگر و جهت و باعث و شوند و علت و وجه و محرک. (ناظم الاطباء). عامل. مایه. باعث. داعی: موجب مسرت؛ مایه مسرت. (یادداشت مؤلف) : نزدیکی می جوید به خدا به آنچه باعث نزدیکی است و موجب رضای او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص312). به شکر این موجب یک ساله خراج مملکت خویش رها کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص81). حرکت و نشاط شکار فروگذاشته موجب چیست. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه). شیر... گفت بدین نواحی کی آمده ای و موجب آن چیست؟ (کلیله و دمنه).
نانم نداد چرخ ندانم چه موجب است
ای چرخ ناسزا نبدم من سزای نان؟خاقانی.
خاقانی آن تست به هر موجبی که هست
معلوم کن ورا که تو خود آن کیستی.
خاقانی.
آخر چه موجب است که باز از حدیث وصل
کم کرده ای و در سخن زر فزوده ای.
خاقانی.
مجانبت جانب ما اختیار کرده ای موجب چیست؟ (ترجمهء تاریخ یمینی ص327). ملک گفت موجب گردآمدن سپاه و رعیت چه باشد؟ (گلستان سعدی).
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست.سعدی.
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. (گلستان سعدی).
- به موجبِ؛ بر موجبِ. به سببِ. طبقِ. برابرِ: به موجب این حکم، برابر این حکم. طبق این حکم. (یادداشت مؤلف) : پس بموجب این مقدمات واضح و... (سندبادنامه ص6). گفت به موجب آن که انجام کار معلوم نیست. (سعدی، گلستان). به موجب آن که پروردهء نعمت این خاندانم نخواهم که... (سعدی، گلستان). به موجب خشمی که بر من داری زیان خود مپسند. (سعدی، گلستان).
- بر آن موجب؛ بدان سبب. بدان جهت. به طریقی که. بدان صورت.
- || بر آن وجه. بر آن ترتیب : بر آن موجب که شرح داده آمده است جد بلیغ به جای آورد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص440). و بر آن موجب که ناصرالدین فرماید پیش گیرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص356). و بر آن موجب که فرمان بود پیش گرفت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص310).
- بر چه موجب؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه :منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص59).
- بر موجب؛ به موجب. طبق. برابر. (یادداشت مؤلف) : بر موجب آنچه می خواند کار می کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص664). بر موجب التماس او آن ملطفات را به حضرت سلطان فرستادم. (ترجمهء تاریخ یمینی ص340).
- بلاموجب؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب.
- بی موجب؛ بی سبب و جهت. (ناظم الاطباء) :
گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو
همچنین بی موجبی این دشمنیها با منت.
انوری.
- من غیرموجب؛ بلاموجب. بدون جهت و سبب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب بلاموجب شود.
- موجب شدن؛ سبب شدن. علت شدن: آمدن شما موجب شد تا ما هم دوستمان را ببینیم. (از یادداشت مؤلف).
- || محرک گشتن. انگیزه شدن. برآغالیدن و محرک شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب موجب گردیدن شود.
- موجب گردیدن؛ سبب گردیدن. باعث شدن : گمان توان داشت که... خدمت موجب عداوت گردد. (کلیله و دمنه). اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. (کلیله و دمنه).
|| بابت. (ناظم الاطباء).
- بدین موجب؛ بدین بابت.
|| سزاوار. (یادداشت مؤلف).
- موجب الشکر؛ سزاوار سپاس : هرچه گوید مقبول القول و موجب الشکر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص397).
|| (اصطلاح فلسفی) فاعلی که فعلش در تحت اراده و اختیارش نباشد و بدون قصد و اراده منشأ صدور فعل باشد و آن بر دو قسم است، یکی آنکه از شأن آن مختار بودن نیست مانند اشراق خورشید و احراق نار؛ و دیگری آنکه از شأن آن مختار بودن است ولکن به واسطهء قشر خارجی سلب اختیار از آن شده باشد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی). || (اصطلاح نحوی) کلامی را گویند که از نفی و نهی و جحد و استفهام عاری باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج2 ص1448). || نام ماه محرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.