موبد

معنی موبد
[بَ](1) (اِ) صاحب دیر آتش پرستان باشد. (برهان)(2). موبذ. ج، موابذه. رئیس دینی زرتشتیان. رئیس روحانی زرتشتی. رئیس مغ ها. اصل کلمه مغوپد یا مغوپت است (از مغ + پد) و نوشتهء غیاث اللغات که به نقل از رشیدی و غیره آن را از «مو» به معنی درخت انگور و «بد» دانسته اند بر اساسی نیست. (از یادداشت مؤلف). طبقهء روحانیان مشتمل بوده است بر قضات (داذور) و علمای دینی (پایین ترین و متعددترین مرتبهء این علما صنف مغان، پس از مغان، موبدان و هیربدان و سایر اصناف روحانی بودند که هر یک شغلی و وظیفهء خاصی داشتند). (ایران در زمان ساسانیان ص119) :
ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبد
قصه فکند زی ما(3) باده به دست موبد.
اشنانی جویباری (از لغت فرس اسدی).
تا می پرستی پیشهء موبد است
تا بت پرستی پیشهء برهمن.فرخی.
به موبد چنین گفت هرگز دروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ.اسدی.
موبد آذرپرستان را دل من قبله شد
زان که عشقش در دل من آذر برزین نهاد.
امیرمعزی.
به قسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.خاقانی.
هفت موبد بخواند و موبدزاد
هفت گنبد به هفت موبد داد.نظامی.
سپرده عنان موبدی چند را
گرفته به کف زند و پازند را.امیرخسرو.
- موبدزاد؛ موبدزاده. فرزند موبد. روحانی زاده. روحانی نژاد. موبدنژاد :
هفت موبد بخواند و موبدزاد
هفت گنبد به هفت موبد داد.نظامی.
- موبد موبدان؛ پیشوای پیشوایان. (ناظم الاطباء). موبدان موبد. رئیس موبدان. اقضی القضاه زرتشتیان. صاحب این مقام دارای بزرگترین درجهء روحانیت در دین زرتشتی بود . (یادداشت مؤلف). رجوع به موبدان موبد در ردیف خود شود :
چنان بود آیین شاهان و داد
که چون نو بدی شاه فرخ نژاد
سوی وی شدی موبد موبدان
ببردی سه روشندل از بخردان.فردوسی.
پس شاه سیستان ایران بن رستم... و موبد موبدان(4) را و بزرگان را پیش خواند. (تاریخ سیستان ص81). ایران بن رستم خود به نفس خود و بزرگان و موبد موبدان بیامدند. (تاریخ سیستان ص82). فیروز درکنده افتاد و کشته شد و پسرش قباد و پیروز دخت و موبد موبدان و بسیاری مهتران گرفتار شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص72). پس قحط افتاد و مزدک بن بامدادان موبد موبدان بود، دین مزدک آورد. (مجمل التواریخ و القصص ص73). موبد موبدان چون قاضی القضاه بوده است. (مجمل التواریخ و القصص ص419).
- موبدنژاد؛ که از نژاد موبد باشد. روحانی زاده. روحانی نژاد که از نسل روحانیان زرتشتی باشد :
سراینده دهقان موبدنژاد
از این داستانم چنین داد یاد.فردوسی.
سراینده دهقان موبدنژاد
ز گفت دگر موبدان کرد یاد.
اسدی (گرشاسبنامه ص15).
|| پیشوای دین یزدان پرستان. (ناظم الاطباء). به معنی مطلق روحانی و پیشوای مذهبی چه زرتشتی باشد و چه از دیگر مذاهب. (یادداشت مؤلف) :
همی موبد آورده از هند و روم
بهشتی برآورده ز آباد بوم.فردوسی.
- موبد هندو؛ پیشوای دینی هندوان. روحانی هندو :
کمتر از آن موبد هندو مباش
ترک جهان گوی و جهان گومباش.نظامی.
|| حاکم گبران. حاکم مجوس. (یادداشت مؤلف). حاکم گبران. ج، موابده. حاکم آفتاب پرستان. (دهار). || آن که به عدالت حکومت و قضاوت می نماید. قاضی. (ناظم الاطباء). || قاضی مجوس. (مفاتیح). قاضی گبران :
در باغ گل گریخت ز نیلوفر و رمید
خیری ز شنبلید چو از موبدان بدان.
لامعی گرگانی (از آنندراج).
|| قاضی یهود. || وزیر و مشاور در امور سلطنت. ج، موبدان. (ناظم الاطباء). وزیر. دستور. مشاور. (از یادداشت مؤلف). مشاور دستگاه شاهی(5) :
چو موبد بدید اندر آمد به بر
ابا او یکی ایرمانی دگر...
چو دستور دید آن بر شاه شد
به رای بلند افسر ماه شد.فردوسی.
چنان دان که شاهی مر او را سزاست
که دور فلک را ببخشید راست
همیشه غم پادشاهی خورد
خود و موبدش رای پیش آورد.فردوسی.
به نوروز چون برنشستی به تخت
به نزدیک او موبد نیک بخت
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دهان را بدی.فردوسی.
- موبد موبدان؛ وزیر اعظم. مشاور اعظم :
سوی موبد موبدان شد به گفت
که بازی است با این گرانمایه جفت.
فردوسی.
موبد موبدان او را گفت ما از چون تو بیزاریم بدین خطر که بر خویشتن می کنی. (فارسنامهء ابن البلخی ص77).
شد عیارش یکی به صد کرده
موبد موبدان خود کرده.نظامی.
|| در عبارت زیر می نماید که اسم خاص باشد یا وزیر و مشاور خسرو پرویز و یا روحانی دربار او :
شاه آنجا شراب خورد با بزرگان و سپاهان به فرهاد داد و آنجا صفت پرویز و شبدیز و شیرین و موبد و شکارگاه همه بجای است. (مجمل التواریخ و القصص ص79).
|| حکیم و فیلسوف و دانا و هر مرد دانایی که اجتهاد در علوم می کند. (ناظم الاطباء). آگاه. خبیر. حکیم و دانا. (از آنندراج). خداوند حکمت. (از غیاث). حکیم و دانشمند و عالم و دانا. (برهان). عالم. (لغت فرس اسدی). عالم و حکیم و دانا باشد. (فرهنگ اوبهی) :
یکی گفت زان فیلسوفان به شاه
که بر ژرف دریا ترا نیست راه...
بدو گفت موبد که دانش بِهْ است
که دانا به گیتی ز هر کس مِهْ است.
فردوسی(6).
فرستاد هم در زمان رهنمون
سوی موبدان مهتری بر هیون
سه موبد بیاورد فرهنگ جوی
که اندر هنر بودشان آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش.فردوسی.
خردمند شاهی و ما کهتریم
همی خویشتن موبدی نشمریم.فردوسی.
همان نیز دستورت از موبدان
به دانش فزون است و از بخردان.فردوسی.
سپهبد هر آنجا که بد موبدی
سخندان و بیداردل بخردی.فردوسی.
موبد اگر امام دانش بود
تو به همه طریقها موبدی.فرخی.
که موبد چنین داستان زد ز زن
که با زن در راز هرگز مزن.اسدی.
ز پیغمبران این نباشد شگفت
از اینت نباید شگفتی گرفت
که پیغمبران فاصلهء ایزدند
به تن طاهرند و به دل موبدند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ملک فرمود خواندن موبدان را
همان کارآگهان و بخرادان را.نظامی.
موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان.نظامی.
که ای بهره ور موبد نیکنام
چرا پیش از اینم نگفتی پیام.
سعدی (بوستان).
هرمزان... بعد او موبد دانایی را طلبیده جهت طول عمر کرکس و کوتاهی زندگی قوش را از او پرسید. موبد جواب داد من گمان نمی کردم که شاه از آن جهت بی اطلاع باشد... هرمزان پس از شنیدن جواب موبد گفت: احسنت حرفهای تو تردید مرا زایل کرد... باید از ظلم احتراز جویم و عدالت را دوست دارم. (ایران باستان ج3 صص2563-2562).
- موبددل؛ دارای دل موبد. پاکدل. دانادل. کنایه از هوشیار و عاقل و دانا :
کف و ساعدش چون کف شیر نر
هشیوار و موبددل و شاه فر.فردوسی.
- موبد موبدان؛ به آن معنی است که در عربی اعلم العلماء گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا).
|| پاک. آگاه. روشن :
مگر پاک یزدان ببخشد به ما
دل موبدت بردرخشد به ما.
فردوسی (شاهنامه پادشاهی کیخسرو بیت 3159).
|| فرستاده و رسول و سفیر دانا از طبقهء روحانیان :
بدو گفت گوینده بوزرجمهر
که ای موبد رای خورشیدچهر.فردوسی.
گزیدند پس موبدی تیزویر
سخنگوی و بینادل و یادگیر.فردوسی.
|| راهنما :
چونکه برگردد از او آن ساجدش(7)
داند او کان زهر بوده موبدش(8).
مولوی (مثنوی، دفتر چهارم ص259 چ خاور).
|| فردوسی گاهی موبد را به جای دبیر و بالعکس استعمال می کند. چنانکه ایزد گشسب دبیر را موبدشاه نامیده. (از یادداشت مؤلف) :
چو او رفت شاه جهان بازگشت
ابا موبد خویش همراز گشت
بدو گفت موبد که جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی...
پس آنگاه خاقان چنان هم براسب
بیامد ابا موبد ایزد گشسب...
به ایزدگشسب آن زمان شاه گفت
که با او بدش آشکار و نهفت
که چون بینی این کار چوبینه را
به مردی به پای آورد کینه را؟
چنین گفت ایزد گشسب دبیر
که ای شاه روشندل و یادگیر...فردوسی.
بدیدند نقشی بر آن تیزتیر
بخواند آن که بود از بزرگان دبیر...
چو موبد ابر شهریار اردشیر
نبشته همی خواند از چوب تیر...فردوسی.
|| مورخ. تاریخ نگار از طبقهء روحانی. (از یادداشت مؤلف) :
ز موبد شنیدستم این داستان
که برخواند از گفتهء باستان.فردوسی.
|| حافظ و راوی روایات و داستانهای کهن. عالم به اخبار گذشتگان از طبقهء روحانی :
از آن پس شب و روز گردنده دهر
نشست و ببخشید بر چار بهر
از آن چار، یک بهر موبد نهاد
که دارد سخنهای نیکو به یاد.فردوسی.
یکی نامه بود از گه باستان......
پراکنده در دست هر موبدی.
از او بهره ای برده هر بخردی...
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این داستان گرد کرد.فردوسی.
|| ستاره شناس. عالم به علم نجوم و ستاره شناسی. (یادداشت مؤلف) :
چنین یافتم اخترت را نشان
ز گفت ستاره شمر موبدان.فردوسی.
فرستاد پس موبدان را بخواند
بر تخت شاهی به زانو نشاند
به پرسش گرفت اختر دخترش
که تا چون بود در زمان اخترش
ستاره شمر گفت جز نیکوی
نبینی و جز راستی نشنوی.فردوسی.
ستاره شمر چون برآشفت شاه
بدو گفت کای نامور پیشگاه
تو بر اختر شیرزادی نخست
بر موبدان و ردان شد درست.فردوسی.
|| فرمانروا. فرمانده. فرمانروای سپاه. (یادداشت لغت نامه). حاکم. (برهان). اصل در این لغت مغوبد بوده و معنی آن سردار و سالار است چنانکه سپهبد و اسپهبد بزرگِ سپاه را گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج)(9) :
سوی میمنه گیو و گودرز بود
کجا موبد و مهتر مرز بود.فردوسی.
بیامد به تخت پدر برنشست
به شاهی کمر بر میان برببست
همه موبدان را ز لشکر بخواند
به چربی چه مایه سخنها براند.فردوسی.
سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرمود تا خیل خیل
بیایند و در پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند.فردوسی.
شه خسروان گفت با موبدان
بدان رادمردان و اسپهبدان.فردوسی.
نخواهد مگر خسرو موبدان
که بر ما بود ننگ تا جاودان.فردوسی.
ز ایران هر آن کس که گوزاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود...
همان پنج موبد از ایرانیان
برافراخته اخترکاویان
بفرمود تا جمله بیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند.
فردوسی.
بر او خواندند آفرین بخردان
که ای شهریار و سر موبدان.فردوسی.
نبشتند پس نامه ای بخردان
به نزد سکندر سر موبدان.فردوسی.
نامداران و موبدان سپاه
همه گرد آمدند بر در شاه.نظامی.
(1) - در برهان قاطع به کسر «ب» نیز آمده است.
(2) - پهلوی: magupat، ارمنی: movpet,m، جزء نخستین magu همان مغ است و جزء دوم پسوند «بد» (= اوستایی paiti) است. در اوراق مانوی (پارتی) mgbya است. این عنوان به روحانیان زرتشتی اطلاق شود. (از حاشیهء برهان چ معین).
(3) - ن ل: کستی فکند و زنار.
(4) - موهم معنی وزیر و مشاور شاه نیز هست.
(5) - ظ. این سمت با حفظ مقام روحانیت بوده است و لذا شواهد زیر این معنی، متضمن معنی نخستین نیز تواند بود.
(6) - در شواهد معنی اخیر ممکن است لغت مورد نظر در معنی اصلی یعنی روحانی دین زرتشت نیز باشد.
(7) - ن ل: ساجدین.
(8) - ن ل: بیند او کان زهر قاتل بُد یقین.
(9) - گفتهء فوق اساسی ندارد و از استعمال کلمه در معنی فرماندهی گرفته شده است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.