منعقد
[مُ عَ قِ] (ع ص) بسته شونده. (غیاث) (آنندراج). بسته شده و بسته و بند کرده و گره زده و بسته شده. (ناظم الاطباء).
- منعقداللسان؛ بسته زبان. (ناظم الاطباء).
|| معاهده و شرط بسته شده و انجام پذیرفته. (ناظم الاطباء). نهاده (عهد، پیمان، قرارداد). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منعقد شدن؛ بسته شدن و انجام پذیرفتن. انقعاد یافتن.
- منعقد کردن؛ بستن و انجام دادن (پیمان، قرارداد).
|| برپاشده. برگزارشده.
- منعقد شدن؛ برپا شدن.
- منعقد کردن ماتم یا جشنی؛ برپا کردن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| زناشویی شده. (ناظم الاطباء). || سفت شده. از حالت مایع به حالت جامد درآمده. جامدشده : آب منعقدی که به تأثیر شعاع آفتاب، رنگ آتش گیرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص3).
لفظش چو لعل منجمد از خندهء هوا
خطش چو در منعقد از گریهء غمام.
فرید کافی (از لباب الالباب چ نفیسی ص110).
- منعقد شدن؛ بسته شدن. به حالت جامد درآمدن.
- منعقد کردن؛ سفت کردن. به حالت جامد درآوردن.
- منعقد گردیدن؛ به حالت جامد درآمدن. منجمد شدن. سفت شدن :
ز باد سرد کجا آب منعقد گردد
به لطف طبعش اگر آب را درآغاری.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص340).
- منعقد گشتن؛ منعقد گردیدن :
وز پی آرایش بزم تو اندر کان خویش
منعقد گشتند سیم و نقره و زر عیار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص255).
خونی از جوش منعقدگشته
پرنیانی به خون درآغشته.نظامی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
|| ابر فراهم آمده. (ناظم الاطباء).
- منعقداللسان؛ بسته زبان. (ناظم الاطباء).
|| معاهده و شرط بسته شده و انجام پذیرفته. (ناظم الاطباء). نهاده (عهد، پیمان، قرارداد). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منعقد شدن؛ بسته شدن و انجام پذیرفتن. انقعاد یافتن.
- منعقد کردن؛ بستن و انجام دادن (پیمان، قرارداد).
|| برپاشده. برگزارشده.
- منعقد شدن؛ برپا شدن.
- منعقد کردن ماتم یا جشنی؛ برپا کردن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| زناشویی شده. (ناظم الاطباء). || سفت شده. از حالت مایع به حالت جامد درآمده. جامدشده : آب منعقدی که به تأثیر شعاع آفتاب، رنگ آتش گیرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص3).
لفظش چو لعل منجمد از خندهء هوا
خطش چو در منعقد از گریهء غمام.
فرید کافی (از لباب الالباب چ نفیسی ص110).
- منعقد شدن؛ بسته شدن. به حالت جامد درآمدن.
- منعقد کردن؛ سفت کردن. به حالت جامد درآوردن.
- منعقد گردیدن؛ به حالت جامد درآمدن. منجمد شدن. سفت شدن :
ز باد سرد کجا آب منعقد گردد
به لطف طبعش اگر آب را درآغاری.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص340).
- منعقد گشتن؛ منعقد گردیدن :
وز پی آرایش بزم تو اندر کان خویش
منعقد گشتند سیم و نقره و زر عیار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص255).
خونی از جوش منعقدگشته
پرنیانی به خون درآغشته.نظامی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
|| ابر فراهم آمده. (ناظم الاطباء).