منعدم
[مُ عَ دِ] (ع ص) نیست شونده. (غیاث) (آنندراج)(1). نیست و نابود شونده و نیست و نابود و پایمال و زیر و زبر و ناپدید و معدوم و برطرف گشته و ویران و خراب شده و تباه گشته و ضایع و نایاب. (ناظم الاطباء).
- منعدم شدن؛ نابود شدن. نیست شدن. معدوم شدن : نفس... جوهری است قایم به ذات خویش نه جسم و نه جسمانی پس فنا بر او نبود و به انحلال ترکیب بدن، منعدم نشود. (اخلاق ناصری).
- منعدم کردن؛ محو کردن و خراب کردن و نابود کردن و معدوم ساختن و برطرف کردن و ویران ساختن. (ناظم الاطباء).
- منعدم گردیدن؛ منعدم شدن : نفس جوهر باقی است که به انحلال بدن فانی و منعدم نگردد. (اخلاق ناصری).
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
(1) - صاحب غیاث و آنندراج افزایند: در خیابان نوشته که بعضی گویند این لفظ غلط است و صحیح معدوم، ظاهراً از آن است که انفعال قبول فعل می خواهد و عدم چیزی نیست که شی ء آن را قبول کند و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که انعدام لفظ غلط است چرا که باب انفعال مختص به علاج و تأثیر است مگر استعمال آن بسیار است.
- منعدم شدن؛ نابود شدن. نیست شدن. معدوم شدن : نفس... جوهری است قایم به ذات خویش نه جسم و نه جسمانی پس فنا بر او نبود و به انحلال ترکیب بدن، منعدم نشود. (اخلاق ناصری).
- منعدم کردن؛ محو کردن و خراب کردن و نابود کردن و معدوم ساختن و برطرف کردن و ویران ساختن. (ناظم الاطباء).
- منعدم گردیدن؛ منعدم شدن : نفس جوهر باقی است که به انحلال بدن فانی و منعدم نگردد. (اخلاق ناصری).
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
(1) - صاحب غیاث و آنندراج افزایند: در خیابان نوشته که بعضی گویند این لفظ غلط است و صحیح معدوم، ظاهراً از آن است که انفعال قبول فعل می خواهد و عدم چیزی نیست که شی ء آن را قبول کند و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که انعدام لفظ غلط است چرا که باب انفعال مختص به علاج و تأثیر است مگر استعمال آن بسیار است.