منطیق
[مِ] (ع ص) رجل منطیق؛ مردی نیک سخن. (مهذب الاسماء). نیکوسخن. (دهار). زبان آور و نیک گویا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فصیح الکلام و نیک سخنگو. (غیاث) (آنندراج). بلیغ. (اقرب الموارد) : من کهتر چنان عطاردی منطیق را که منطق از اصم شناسد و منطقهء جوزا بند دوات سازد... بر مغافصه بیافتم. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص299). ستارهء منطیق که اصم از منطق داند به منطقهء جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی ایضاً ص44).
فرقش محل نطق و میان جای منطقه
منطیق آن بود که سراسر مناطق است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص291).
خویشتن را ساز منطیقی ز حال
تا نگردی همچو من سُخْره یْ مقال.مولوی.
|| زن که بالشچه بر میان بسته دارد تا سرینش کلان نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرقش محل نطق و میان جای منطقه
منطیق آن بود که سراسر مناطق است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص291).
خویشتن را ساز منطیقی ز حال
تا نگردی همچو من سُخْره یْ مقال.مولوی.
|| زن که بالشچه بر میان بسته دارد تا سرینش کلان نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).