منخل
[مُ خُ / خَ](1) (ع اِ) آردبیز. ج، مناخل. (مهذب الاسماء). پرویزن. ج، مناخل. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال. (غیاث) (آنندراج). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و وزن قیاسی به کسر است زیرا اسم آلت است. (از اقرب الموارد) :خردهء کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت. (سندبادنامه ص123). خاکستر جبهء او را به منخل بیخت و زر از آنجا استخراج کرد. (ترجمهء محاسن اصفهان).
- منخل شعر؛ الک مویی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
(1) - در غیاث و آنندراج آمده: به کسر میم و فتح خاء معجمه و به ضم میم و ضم خاء معجمه و به فتح خاء افصح.
- منخل شعر؛ الک مویی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
(1) - در غیاث و آنندراج آمده: به کسر میم و فتح خاء معجمه و به ضم میم و ضم خاء معجمه و به فتح خاء افصح.