ممهد
[مُ مَهْ هَ] (ع ص) گسترانیده شده. (ناظم الاطباء). گسترده شده. (غیاث اللغات). نیک گسترده. آماده کرده. آماده. آسان کرده. فراهم کرده. مهیا. (یادداشت مرحوم دهخدا) :سزاوارتر کسی به مسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص182). اگر کسی را هر دو طرف ممهد شود، که هم دوستان را عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید. (کلیله و دمنه ص 237). همیشه جانب عفو من اتباع را ممهد بوده است و انعام و احسان من خدمتگاران را مبذول. (کلیله و دمنه ص299). چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می دیده اند... و زهرهء اقدام نداشته اند. (کلیله و دمنه ص365). میان او و خلف اسباب مودت و مؤاخات و محبت و موالات قدیم مؤکد و ممهد بود. (ترجمهء تاریخ یمینی ص60).
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد.سعدی.
- ممهد داشتن؛ گسترانیدن : قاعدهء داد و عدل در آن ممهد دارند. (جهانگشای جوینی).
- ممهد گردانیدن؛ گسترانیدن : و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی).
|| کار هموار و نیکو. (ناظم الاطباء). نیکو کرده شده. (غیاث اللغات). || عذر قبول شده و نیوشیده شده. (ناظم الاطباء). || ماء ممهد؛ آب نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آب ولرم. ملول. ملایم. فاتر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد.سعدی.
- ممهد داشتن؛ گسترانیدن : قاعدهء داد و عدل در آن ممهد دارند. (جهانگشای جوینی).
- ممهد گردانیدن؛ گسترانیدن : و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی).
|| کار هموار و نیکو. (ناظم الاطباء). نیکو کرده شده. (غیاث اللغات). || عذر قبول شده و نیوشیده شده. (ناظم الاطباء). || ماء ممهد؛ آب نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آب ولرم. ملول. ملایم. فاتر. (یادداشت مرحوم دهخدا).