مله
[مَلْ لَ] (ع اِ) خاکستر گرم. (دهار) (از اقرب الموارد). خاکستر گرم و ریگ گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- خبزالمله؛ نان کماج. (ذخیرهء خوارزمشاهی). نان پخته شده در مله و گویند: «اطعمنا خبز مله» و نگویند: «اطعمنا مله»، زیرا مله خاکستر گرم است و ابوعبید گوید: مله خود گودالی را گویند که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). نان که در خاکستر گرم (خلواره) پزند. مُضباه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اما الذی یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر و خبزالمله فکله ردی ء. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
|| خدرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرارهء آتش. (از اقرب الموارد). || گودالی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء) || خوی تب. (منتهی الارب). خوی و عرق تب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل مله؛ مردی که دوستانش را زود ملول سازد. (از اقرب الموارد).
- ذومله؛ به ستوه آمده. (ناظم الاطباء).
- رجل ذومله؛ مرد باملال. (از اقرب الموارد).
- خبزالمله؛ نان کماج. (ذخیرهء خوارزمشاهی). نان پخته شده در مله و گویند: «اطعمنا خبز مله» و نگویند: «اطعمنا مله»، زیرا مله خاکستر گرم است و ابوعبید گوید: مله خود گودالی را گویند که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). نان که در خاکستر گرم (خلواره) پزند. مُضباه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اما الذی یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر و خبزالمله فکله ردی ء. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
|| خدرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرارهء آتش. (از اقرب الموارد). || گودالی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء) || خوی تب. (منتهی الارب). خوی و عرق تب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل مله؛ مردی که دوستانش را زود ملول سازد. (از اقرب الموارد).
- ذومله؛ به ستوه آمده. (ناظم الاطباء).
- رجل ذومله؛ مرد باملال. (از اقرب الموارد).