اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن ابراهیم غزال. جامی گوید: وی از بزرگان مشایخ بوده است و کرامات ظاهره داشته و مقام وی با کوه لکام بوده. یکی از این طایفه گوید در کوه لکام راه گم کردم ناگاه به پیری رسیدم پوستینی پوشیده چون مرا دید گفت الله اکبر همانا راه گم کرده ای. گفتم بلی. گفت سی سال است تا هیچ آدمی ندیده ام. عصائی بمن داد و گفت این عصا ترا راه نماید و مرا گفت برو. ساعتی برفتم خود را به انطاکیه یافتم. عصا بنهادم تا وضو کنم عصا گم شد. این حکایت با اهل انطاکیه بازگفتم. گفتند آن اسحاق جمال بوده است و کم کسی او را بیند. تأسف بسیار خوردم. (نفحات الانس چ هند ص 103). بدیهی است که این داستان مربوط به اسحاق بن ابراهیم الجمال است که پیشتر گذشت. رجوع باسحاق بن ابراهیم الجمال شود.