ملاطفه
(1) [مُ طَ فَ / طِ فَ] (از ع، اِمص) با کسی نکویی کردن. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، ملاطفت. (ناظم الاطباء). ملاطفه : او را با محبوب خود در سر معامله ای باشد و از محاضره و مسامره و ملاطفهء او تمتعی یابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 415). و رجوع به ملاطفه و ملاطفت شود. || (اِ) مجازاً مکتوب و مراسله را نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). نامهء خرد. ملطفه. ج، ملاطفات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ای کوچک که خلاصهء مطالب را در آن به طریق ایجاز نویسند : در آن میان خریطه ای یافتند پر از ملاطفه ها که پادشاهی به راست روشن فرستاده بود که خروج کرده بود و قصد ملک بهرام گور کرده و به خط راست روشن ملاطفه ای یافتند که به وی نوشته بود... (سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص37). بزرگان پارسیان در سر، ملاطفه ها به خاقان می فرستادند از ترس خویش. (فارسنامهء ابن البلخی ص 79). پارسیان متواتر ملاطفه ها به خاقان روانه کردند. (فارسنامهء ابن البلخی ص 79). جمال الدین خجندی این دو بیتی در ملاطفه ای بدو فرستاد. (راحه الصدور ص 339). آن خواجگان که ارکان دولت بودند ملاطفه ها نوشتندی. (راحه الصدور ص348). ملاطفه ها بیرون افتاد... آن ملاطفه ها را برخواند و سرهنگ را بسپرد. (راحه الصدور ص349 و 350). ملاطفهء لطیف که مشحون به صنوف وداد و موشح به الوف اتحاد بود رسید. (مکاتبات رشیدی ص 32). و رجوع به ملاطفه شود.
(1) - رسم الخطی از «ملاطفه» عربی در فارسی است.
(1) - رسم الخطی از «ملاطفه» عربی در فارسی است.