مگسک
[مَ گَ سَ] (اِ مصغر)(1) مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ذروح. (تفلیسی). گوژخار. کوژخار. کاغنه. عروسک. باغوجه. ذروح (واحد ذراریح). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود. || نوعی خال که زنان به رخسار کنند. قسمی خال که بر چهره نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زایده ای است بر سر لولهء سلاح آتشین که به مدد آن نشانه روی و تیراندازی کنند. (فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده). زائده ای است کوچک در انتهای لولهء تفنگ و مسلسل و جز اینها که به هنگام تیراندازی خط بصر خود را با رأس آن و زیر هدف میزان کنند. و رجوع به مگس (معنی آخر) شود.
(1) - مگس + ک (تصغیر یا تشبیه. در معنی سوم و آخر کاف تشبیه است نظیر برفک و پشمک و میخک).
(1) - مگس + ک (تصغیر یا تشبیه. در معنی سوم و آخر کاف تشبیه است نظیر برفک و پشمک و میخک).