مقوی
[مُ قَوْ وی] (ع ص) توانایی دهنده و تواناکننده. (آنندراج). قوت دهنده و تواناکننده و استوار و محکم کننده و مضبوط کننده. (ناظم الاطباء). نیرودهنده. نیروبخش. نیروبخشنده. قوت دهنده. که قوت آرد. خلاف مضعف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تأییدکننده. مؤید. تقویت کننده : و مقوی این قول دلالت لفظ است بر آن... (کشف الاسرار ج2 ص 519). و چون یاسا و آیین مغول آن است که... متعرض ادیان و ملل نه اند و چه جای تعرض است بلکه مقویان اند و برهان این دعوی قوله علیه السلام ان اللهلیؤید هذاالدین بقوم لاخلاق لهم. (جهانگشای جوینی ج1 ص11). و مضمون این خبر مقوی قول ماست. (مصباح الهدایه چ همایی ص412). || تسلی دهنده و نوازندهء خاطر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح پزشکان دارویی است که مزاج عضو را تعدیل کند تا از قبول فضولات بیاساید مانند روغن گل سرخ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دارویی که مزاج و قوام عضو را تعدیل کند چنانکه از قبول فضول ریخته شده در آن و آفات ممانعت کند خواه به جهت خاصیتی که در آن است مانند طین مختوم و تریاق و خواه به جهت اعتدال مزاج آن که گرم را سرد و سرد را گرم کند مانند روغن گل سرخ. (از کتاب دوم قانون ابن سینا چ تهران ص 149). هرچه تعدیل کند مزاج و قوام اعضا به حدی که قبول ریختن فضول ننموده ممانعت تواند نمود خواه بالخاصیه باشد مثل گل مختوم یا بسبب تعدیل مزاج باشد. مانند روغن گل سرخ. (تحفهء حکیم مؤمن).