مقام

معنی مقام
[مَ / مُ] (ع مص) (از «ق و م») اقامت و آرام کردن بجائی(1). (منتهی الارب). اقامت. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (ناظم الاطباء). ایستادن... و با لفظ گرفتن و کردن و داشتن مستعمل است. (آنندراج). در معیار آرد: مُقام و مَقام هر دو به معنی اقامت و به معنی جای قیام آید، زیرا اگر آن را از قام یقوم بدانیم مَقام و اگر از اقام یقیم بشماریم مُقام خواهد بود و قوله تعالی : لا مَقام لکم(2)؛ ای لاموضع لکم و مُقام لکم نیز خوانده شده است؛ یعنی لا اقامه لکم. و قوله: حسنت مستقراً و مُقاماً(3)؛ ای موضعاً. (ناظم الاطباء). مُقام و مَقام هر دو به معنی اقامت و قیام و محل قیام است که اشتقاق آن را از اقام یقیم بدانند مُقام می شود اگر از قام یقوم بشمارند مَقام می شود. فارسی زبانان مقید بوده اند که در شعر و نثر مَقام را به معنی جا و مکان و محل و موضع بنشانند و مُقام را به معنی اقامت کردن. (حاشیهء کلیله و دمنه چ مینوی ص407) : همه بر کاروانگاهیم و پس یکدیگر می رویم و هیچکس را اینجا مقام نخواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص371). مدتی دراز ما را به کاشغر مقام افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص366).
گفتا که کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست مجو اندر او مقام(4).
ناصرخسرو.
درنگ ما در این عالم و مقام ما در این مقام(5)اصلی نیست. (مصنفات افضل الدین کاشانی چ مهدوی و مینوی ص681). اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمایی تا دیگر فرستاده آید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص30). اگر چنین است ما را اینجا مقام صواب نباشد. (کلیله ایضاً ص70). شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ (کلیله ایضاً ص106). در مقام این اشتر میان ما چه فایده نه ما را با او الفی و نه ملک را از او فراغی. (کلیله ایضاً ص107). دانستم که نهایت حرکتها آرام است و غایت سفرها مقام، طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص34).
زآن پای در آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است.خاقانی.
اعتصام در حال حرکت و مقام به حول و قوت ملک علام کند. (راحه الصدور). عزیمت کوچ و مقام در تردد افتاد. (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص32). هرگاه چیزی از قاذورات در آن چشمه انداختندی صاعقه ای عظیم پیدا گشتی و بادهای مخالف برخاستی... چنانکه در آن نواحی کس را طاقت مقام نبودی. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص36). فخرالدوله گفت مقام از این بیش صواب نیست چه خصم استیلا یافت و قوت گرفت. (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص71). در اثنای این حال، خبر برسید که صاحب کافی... دعوت مرگ را اجابت کرد و ابوعلی از آن سبب دل از مقام جرجان برگرفت. (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص143). شدت حرارت هوا مانع مقام آمد و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد و از آنجا بازگشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج1 ص112). با اصحاب خویش در کار حرکت و مقام و مقصد و مرام مشورت می کرد. (جهانگشای جوینی).
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام.
سعدی.
- مقام داشتن؛ اقامت داشتن : این نواحی است بر کنار دریا همه گرمسیر و بیشترین، عرب مقام دارند و آب و هوای آن سخت ناموافق باشد. (فارسنامهء ابن البلخی ص140). مدت چهل ویک روز سپاه دشمن سوز پیرامن شهر وزیر مقام داشتند. (حبیب السیر چ خیام ج4 ص124).
ز شمعش بود داغ سلطان شام
که تا صبح در روضه دارد مقام.
ملاطغرا (از آنندراج).
- مقام ساختن؛ اقامت کردن : بالای قرمیسین جایها ساخته بود تا به کنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها به تابستان مقام ساختی و به زمستان به قصرشیرین. (فارسنامهء ابن البلخی ص107). و با مردم آن نواحی شرط کردند که هر کس آنجا مقام سازد جزیه و خراج می دهد. (فارسنامهء ابن البلخی ص115).
- مقام فرمودن؛ مقام کردن : ملک با تمامی لشکر برود و به فلان موضع مقام فرماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص176). سلطان آنجا مقام فرمود آن نواحی از... اهل شرک پاک گردانید. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص287). بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام می فرمود. (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص13). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مقام کردن؛ اقامت کردن. توقف کردن. ماندن. منزل کردن. ساکن شدن :
به روز هیچ نیارم به خانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
در کوشک که سرای امارت است به غزنین مقام کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص362). استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص284). به کوشک در عبدالاعلی مقام کرد یک هفته و پس به باغ بزرگ رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص287). چون از آن فارغ شوی و به درگاه آیی با نواخت و خلعت سوی نشابور بروی آنجا مقام کنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص208).
در این مقام(6) اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
من که نپسندم همی کردار زشت
جز به یمگان کرد چون یارم مقام.
ناصرخسرو.
من نیز روا نداشتم که هیچ جا مقام کنم تا نخست این خواسته پیش تو نیارم. (نصیحه الملوک غزالی). و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد و مقام کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص99). و مدت رفتن و مقام کردن او به صین و آنجا بازگشتن هفت سال بود. (فارسنامهء ابن البلخی ص51). و اما اپرویز چون به سلامت برفت، به انطاکیه رفت و آنجا مقام کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص102). و یک چندی به مقر عز مقام کرد. (فارسنامهء ابن البلخی ص82).
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
مسعودسعد.
شیر فرمود که اینجا مقام کن که از شفقت و اکرام و مبرت و انعام ما نصیبی تمام یاوی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص73). اگر همین جای مقام کنی و اهل و فرزندان را به یاری از مکرمت دور نیفتد. (کلیله ایضاً ص168). و من به نشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر به من گرم گردد و خصم شکسته دل شود. (چهارمقاله ص25). یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند. (چهارمقاله ص30). اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام کردند. (چهارمقاله ص31). زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی(7) یا به شهری از شهرهای خراسان. (چهارمقاله ص49). زمستان آنجا مقام کردند. (چهارمقاله ص51).
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابهء نادلگشای خاک.
خاقانی.
تنها روی ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند به زاویهء خاکیان مقام.
خاقانی.
جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص218). خود در آن صحرا مقام کرد تا سوار در ساعت قطاردار را بیاورد. (جوامع الحکایات عوفی). صحرایی متنزه دید علف و آب بسیار، به نفس خود آنجا مقام کرد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 ص43). راه بر کرزوان بود سبب ممانعت اهالی آن یک ماه آنجام مقام کرد تا آن را بگرفت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 ص105). تابستان در آن مراتع مقام کرد(8) تا چون فصل خریف درآمد باز در حرکت آمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 ص110). و به قم وطن ساخت و مقام کرد. (تاریخ قم ص222).
چون تیر تا هدف نکنم هیچ جا مقام
بیچاره رهروی که شود همسفر مرا.
صائب (از آنندراج).
- مقام گرفتن؛ اقامت کردن :
سپارد به جهن آن زمین را تمام
نسازد درنگ و نگیرد مقام.فردوسی.
|| (اِ) جای ایستادن و جای اقامت(9). (منتهی الارب). جای اقامت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). اسم ظرف است بمعنی جای استادن کذا فی الصراح و در مزیل نوشته که به فتح میم جای قیام و به ضم میم مصدر بمعنی اقامت(10) و در کشف مقام به فتح جای استادن... (غیاث). جای ایستادن. (آنندراج). جای اقامت و جای ایستادن و ایستادنگاه و موضع اقامت و جای درنگ و مسکن و خانه و منزل. (ناظم الاطباء). جا. مکان. محل. موضع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زر او را بر زوار مقام
سیم او را بر خواهنده مقر.فرخی.
می بخشد به او آنچه آماده کرده است جهت او از قسم راحت و کرامت و بودن در مقام ابدی بی زوال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص310).
در این مقام اگر می مقام(11) باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
گفته است تو را که بی مقام من
تا چند کنی طلب مقامش را.ناصرخسرو.
در مقام بی بقا ماندن مجوی
تا نمانی در عذاب ایدون مقیم.ناصرخسرو.
که عمارت سرای رنج بود
در خرابی مقام گنج بود.سنائی.
در این مقام این اشتر اجنبی است. (کلیله و دمنه). کلیله گفت: تو چه دانی که شیر در مقام حیرت است. (کلیله و دمنه). پس آفریدگار این همه اوست... و چون در این مقام اندک تفکر کرده آید خود روشن شود که کلی موجودات هستی اند به نیستی چاشنی داده. (چهارمقاله ص7). چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در میادین انصاف بدین مقام رسیدند دوستان بنگر تا خود به کجا برسند. (چهارمقاله ص39). در نشیب و فراز عراق و حجاز به سر می بردم و منازل شاق را به پای اشتیاق می سپردم... نه اندیشهء مسکن و نه طلب مقام کردم. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص7).
مقام دولت و اقبال را مقیم تویی
زهی رفیع مقام و خهی شریف مقیم.سوزنی.
آنجا روم که هشتم از ابتدا مقام
بگذارم این سراچهء فانی و بگذرم.خاقانی.
گر مقام نیست هستان دانمی
هستی خود در میان افشاندمی.خاقانی.
جای قسم و مقام سجده ست
از بهر خواص جان کعبه.خاقانی.
دوش چنین دیده ام به خواب که نخلی
بر لب دریا در آن مقام برآمد.خاقانی.
جان کز تو در این مقام دور است
آهنگ دگر سرای دارد.خاقانی.
هر یک به مقام معلوم خود رفت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص128). لشکر ترک، ترک مقام بگفتند و راه هزیمت گرفتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ایضاً ص301).
که فردا جای آن خوبان کدام است
کدامین آب و سبزیشان مقام است.نظامی.
می که حلال آمده در هر مقام
دشمنی عقل تو کردش حرام.نظامی.
دایرهء خط سپهرش مقام
غالیه بوی بهشتش غلام.نظامی.
اول کاین ملک به نامت نبود
وین ده ویرانه مقامت نبود.نظامی.
اردشیر گفت: از تنگی مقام و مأوای خود میندیش که مرا سراهای خوش و خرم است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص70). که چون از اینجا وقت رحلت آید آنجا رویم و در آن مقام کریم و آن جای عزیز به عیش مهنا و حظ مستوفی رسیم. (مرزبان نامه). دی در مقر عز به صد ناز نشسته
تابوت شد امروز مقام و مقر من.عطار.
اولاد و احفاد چنگیزخان ده هزار زیادت باشند که هر کس را مقام و یورت و لشکر و عدت جداجداست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج1 ص32). و هرآینه چون آن قوم بدین مقام... رسند بر هیچ آفریده ابقا نکنند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 ص135). چون کار مرض سخت تر شد، چنانکه حرکت از مقام متعذر آمد در چهارم رمضان سنهء اربع و عشرین و ستمائه بگذشت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 ص144). چون به حد سمرقند رسید... اجل موعود فرارسید و چندان مهلت نداد که قدم از آن مقام فراتر نهد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج1 صص215 - 216).
چونکه شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ.مولوی.
جز مقام راستی یک دم مایست
هیچ لالا مرد را چون دیده نیست.مولوی.
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
وز مقام و راه پرسیدن گرفت.مولوی.
با حکیم او قصه ها می گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر تاش.مولوی.
او را مقام و منزل و مسکن چه حاجت است
هر جا که می رود همه ملک خدای اوست.
سعدی (گلستان).
بستان سرای خاص ملک را برای او پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای چون بهشت. (گلستان). چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. (گلستان).
نه فراغت نشستن، نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم.سعدی.
راکع و ساجد شده در هر مقام
در دل شب کرده به یک پا قیام.
امیرخسرو.
آنجا که مقام یار زیبا بوده ست
امروز از آن سو گذر ما بوده ست.
امیرخسرو.
مقام غوانی گرفته نوایح
بساط عنادل سپرده عنا کب.حسن متکلم(12).
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود.حافظ.
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق.حافظ.
در مقامی که جسم و جان نبود
بود و نابود خود نخواهد بود.
شاه نعمه الله ولی.
منزلی خوش خانهء دلکش مقامی دلگشاست
ساقی گلچهره کو و مطرب خوشگو کجاست؟
جامی.
بعد از آنکه نه روز در آن مقام ساکن بود کوچ کرده به طرف رستمدار توجه نمود. (حبیب السیر چ خیام ج3 ص362). سایر احوال... در ضمن داستانهای آینده مذکور خواهد گشت لاجرم در این مقام خامهء خوشخرام از سر تفصیل آن درگذشت. (حبیب السیر چ خیام ج4 ص2).
- به مقام افتادن (اوفتادن)؛ به جای خود نشستن. (کلیات شمس چ فروزانفر ج7، فرهنگ نوادر لغات) :
عقل بر آن عقل ساز، ناز همی کرد ناز
شکر کزان گشت باز تا به مقام اوفتاد.
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
- مقام محمود؛ جای پسندیده. مکان شایسته : او را طلب دار و به مقامی محمود در خانهء خود جای ده و به همهء معانی تفقد او نمای. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج1 ص186). و رجوع به همین ترکیب ذیل مدخل بعد (اصطلاح تصوف) و اسم خاص شود.
-امثال: هر مقامی را مقالی است، نظیر: لکل مقام مقال.(امثال و حکم ج4 ص1974).
|| زمان اقامت. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
(1) - در زبان فارسی بدین معنی به ضم اول تلفظ می شود.
(2) - قرآن 33/13.
(3) - قرآن25/76.
(4) - رجوع به معنی بعد شود.
(5) - رجوع به معنی بعد شود.
(6) - رجوع به معنی بعد شود.
(7) - نصربن احمد.
(8) - چنگیزخان.
(9) - در زبان فارسی بدین معنی به فتح اول تلفظ می شود.
(10) - رجوع به معنی قبل شود.
(11) - رجوع به معنی قبل شود.
(12) - این بیت به گویندگان دیگر نیز منسوب است.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.