مغسول
[مَ] (ع ص) شسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شسته شده. غسل داده شده و پاک شده. (از ناظم الاطباء). غسیل. (اقرب الموارد): ثوب مغسول؛ جامهء شسته. (مهذب الاسماء) :
ز دست گریه کتابت نمی توانم کرد
که می نویسم و در حال می شود مغسول.
سعدی.
|| سیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): شراب مغسول؛ شراب مثلث. (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). || خیس شده در آب. گذارده شده در آب تا در آن نفوذ کند : و آنجا که هیچ حاضر نباشد نان مغسول سود دارد و این چنان باشد که نان اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند و آن آب از وی بریزند و آب تازه کنند و یک ساعت دیگر بنهند پس آب دیگر باره بریزند از وی... (ذخیرهء خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز دست گریه کتابت نمی توانم کرد
که می نویسم و در حال می شود مغسول.
سعدی.
|| سیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): شراب مغسول؛ شراب مثلث. (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). || خیس شده در آب. گذارده شده در آب تا در آن نفوذ کند : و آنجا که هیچ حاضر نباشد نان مغسول سود دارد و این چنان باشد که نان اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند و آن آب از وی بریزند و آب تازه کنند و یک ساعت دیگر بنهند پس آب دیگر باره بریزند از وی... (ذخیرهء خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).