مغربل
[مُ غَ بَ] (ع ص) فرومایه و ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشتهء برآماسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک رونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الملک الذاهب. (اقرب الموارد). || غربال کرده شده. (آنندراج). بیخته. بیخته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سوراخ سوراخ شده. (فهرست ولف). سوراخ سوراخ شده چون غربال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نشانه دوباره به یک تاختن
مغربل ببود اندر انداختن.فردوسی.
ترا این تن یکی خانه سپنج است
مزور بل مغربل چون کباره.ناصرخسرو.
همه پشتش از دوش تا دم مغربل
همه خامش از پای تا سر مجدر.
عمعق (در صفت خری زشت).
زمین گردد از نعل اسبان مغربل(1)
هوا گردد از گرد میدان مغبر.
عمعق (از آنندراج).
(1) - صاحب آنندراج این بیت را شاهد معنی قبل آورده و صحیح نمی نماید.
نشانه دوباره به یک تاختن
مغربل ببود اندر انداختن.فردوسی.
ترا این تن یکی خانه سپنج است
مزور بل مغربل چون کباره.ناصرخسرو.
همه پشتش از دوش تا دم مغربل
همه خامش از پای تا سر مجدر.
عمعق (در صفت خری زشت).
زمین گردد از نعل اسبان مغربل(1)
هوا گردد از گرد میدان مغبر.
عمعق (از آنندراج).
(1) - صاحب آنندراج این بیت را شاهد معنی قبل آورده و صحیح نمی نماید.