مغرب
[مَ رِ] (اِخ) (بحر...، دریای...) بحرالشام. بحر المغرب. دریای ابیض. بحرالروم. دریای مدیترانه :
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش در عمان
به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). و باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است. (گلستان).
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش در عمان
به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). و باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است. (گلستان).