مغازله
[مُ زَ لَ] (ع مص) با دوست بازی کردن. (المصادر زوزنی). سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد): غازلت المرأه مغازله و غازلتنی؛ عشقبازی کردم با آن زن و سخن گفتم با وی و او مرا عشقبازی کرد و سخن گفت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادهء قبل و بعد شود. || به چهل نزدیک گردیدن. یقال غازل الاربعین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).