معول
[مِعْ وَ] (ع اِ) آهنی که بدان کوه کنند و میتین. ج، معاول. (منتهی الارب). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث) (آنندراج). تیشهء بزرگ که بوسیلهء آن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همهء ابواب بر تو مُعَوَّل(1) کند به مِعْوَل فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن... (مرزبان نامه ص271). و فضهء فیاض ماء معین به مُعَوَّل(2)مِعْوَل کاریزکن طلبید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص205).
خصم از قلعهء پیروزه حصار ار سازد
قهر باروفکنت معول و نقاب شود.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص145).
(1) - رجوع به مادهء قبل شود.
(2) - رجوع به مادهء قبل شود.
خصم از قلعهء پیروزه حصار ار سازد
قهر باروفکنت معول و نقاب شود.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص145).
(1) - رجوع به مادهء قبل شود.
(2) - رجوع به مادهء قبل شود.