معلا
(1) [مُ عَلْ لا] (ع ص) برافراشته و بلند کرده و برداشته. (ناظم الاطباء). بلند. عالی. دارای علو. رفیع :
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوههء عرش معلا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
خاقان اکبر کز فلک، بانگ آمدش کالامر لک
در پای او دست ملک، روح معلا ریخته.
خاقانی.
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.خاقانی.
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام.خاقانی.
- درگاه معلا؛ درگاه بلند و رفیع. (ناظم الاطباء).
(1) - رسم الخطی از معلی [ مُ عَ ل لا ] عربی است. و رجوع به همین کلمه شود.
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوههء عرش معلا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
خاقان اکبر کز فلک، بانگ آمدش کالامر لک
در پای او دست ملک، روح معلا ریخته.
خاقانی.
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.خاقانی.
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام.خاقانی.
- درگاه معلا؛ درگاه بلند و رفیع. (ناظم الاطباء).
(1) - رسم الخطی از معلی [ مُ عَ ل لا ] عربی است. و رجوع به همین کلمه شود.